.
انسان برای تاب آوردن زندگی و مرگ فقط دو مفهوم در دست دارد ؛ یکی چنان هیچ بزرگی است که که در سایه اش همه چیز رنگ می بازد و علی السویه می شود ... و دو عشق که زندگی را معنا دار و حجم خالی پیش رو را پر می کند و از هیبت رعب آور مرگ می کاهد ، چیزی مثل این که ابوسعید می گوید ؛
از واقعهای تو را خبر خواهم کرد
وآن را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
وضعیتی که یک انسان را به سمت مصرف داروهای ضد افسردگی سوق می دهد ، دقیقأ فقدان همین دو معناست ؛ پوچی مطلق یا عشق ... این جا وحالا تأکیدم روی مورد دوم است ؛ کاری که عشق می کند این است که " من " را کنار می زند و توان کنار آمدن با خود و شرایط را در آدمی ایجاد می کند و ظرفیت وجودی اش را افزایش می دهد ... بگذارید این جا بدون این که فرآیندش را بگویم ، معنای عشق را به زخم تأویل کنم ... این که کسی زخمی ( عشقی ) دردرون خود داشته باشد ، برایش مانند تیرک راهنمای سیوکس های سرخپوست است که آن را مرکز عالم می دانستند ... این زخم و تیرک باید در درون هر آدمی وجود داشته باشد ، اگر نباشد خیلی چیزها سر جای خود نخواهد بود ؛ یکی از مصائب نبودش بی توجهی به عالم و آدم و باری به هر جهت بودن است ... یکی دیگر این که آدمی توان درد کشیدن نخواهد داشت چرا که تعریفش از انسان بودن ، رسیدن به خوش بختی خواهد بود ... اما اگر آن تیرک و زخم وجود داشته باشد درد معنای متفاوتی به خود می گیرد ، مثلأ می شود شوق ... می شود معبدی در درون که به واسطه ی آن درد آدمی تطهیر می شود ... هنر و تخیل دقیقأ ماحصل حضور در چنین جایگاهی است ... اگر اثری هنری می بینید که بر جان تان چنگ می کشد ، بدانید آفریننده اش در چنین مرزی و جایگاهی زندگی کرده است ...
ختم کلام ؛ اگر ببینم کسی داروی ضد افسردگی مصرف می کند که در طول زمان جز تکه سنگی ، چیزی از او باقی نخواهد گذاشت ، به اش می گویم به جای این برو خودت را زخمی کن ... زخم و دردی که ازش خون بچکد و فقط هم مال خودت باشد ... به هر بهایی ، بخواه که زخمی باشی ... این تنها راه نجات است ... دست کم تجربه ی زندگی من این را می گوید ... بعد در ساعت های مختلف شبانه روز به درون خودت بخز و با زخمت زندگی کن ، پر و بالش بده ... بگذار گاهی اختیار دارت او باشد ... بسیار هم مراقبش باش ، مثل یک معبد شخصی که چشم دیگری به او نیفتد ، که از پرده برون افتادن رازش به معنای از بین رفتن قدرت راهبری اش است ...
عادت ندارم برای پست های وبلاگ عنوان بگذارم ، اما برای این که این مفهوم در ذهن بماند شما با این عنوان بخوانیدش ؛ زخم به مثابه یک معبد ...