بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ


انسان برای تاب آوردن زندگی و مرگ فقط دو مفهوم در دست دارد ؛ یکی چنان هیچ بزرگی است که که در سایه اش همه چیز رنگ می بازد و علی السویه می شود ... و دو عشق که زندگی را معنا دار و حجم خالی پیش رو را پر می کند و از هیبت رعب آور مرگ می کاهد ، چیزی مثل این که ابوسعید می گوید ؛

از واقعه‌ای تو را خبر خواهم کرد
وآن را به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد

وضعیتی که یک انسان را به سمت مصرف داروهای ضد افسردگی سوق می دهد ، دقیقأ فقدان همین دو معناست ؛ پوچی مطلق یا عشق ... این جا وحالا تأکیدم روی مورد دوم است ؛ کاری که عشق می کند این است که " من " را کنار می زند و توان کنار آمدن با خود و شرایط را در آدمی ایجاد می کند و ظرفیت وجودی اش را افزایش می دهد ... بگذارید این جا بدون این که فرآیندش را بگویم ، معنای عشق را به زخم تأویل کنم ... این که کسی زخمی ( عشقی ) دردرون خود داشته باشد ، برایش مانند تیرک راهنمای سیوکس های سرخپوست است که آن را مرکز عالم می دانستند ... این زخم و تیرک باید در درون هر آدمی وجود داشته باشد ، اگر نباشد خیلی چیزها سر جای خود نخواهد بود ؛ یکی از مصائب نبودش بی توجهی به عالم و آدم و باری به هر جهت بودن است ... یکی دیگر این که آدمی توان درد کشیدن نخواهد داشت چرا که تعریفش از انسان بودن ، رسیدن به خوش بختی خواهد بود ... اما اگر آن تیرک و زخم وجود داشته باشد درد معنای متفاوتی به خود می گیرد ، مثلأ می شود شوق ... می شود معبدی در درون که به واسطه ی آن درد آدمی تطهیر می شود ... هنر و تخیل دقیقأ ماحصل حضور در چنین جایگاهی است ... اگر اثری هنری می بینید که بر جان تان چنگ می کشد ، بدانید آفریننده اش در چنین مرزی و جایگاهی زندگی کرده است ...

ختم کلام ؛ اگر ببینم کسی داروی ضد افسردگی مصرف می کند که در طول زمان جز تکه سنگی ، چیزی از او باقی نخواهد گذاشت ، به اش می گویم به جای این برو خودت را زخمی کن ... زخم و دردی که ازش خون بچکد و فقط هم مال خودت باشد ... به هر بهایی ، بخواه که زخمی باشی ... این تنها راه نجات است ... دست کم تجربه ی زندگی من این را می گوید ... بعد در ساعت های مختلف شبانه روز به درون خودت بخز و با زخمت زندگی کن ، پر و بالش بده ... بگذار گاهی اختیار دارت او باشد ... بسیار هم مراقبش باش ، مثل یک معبد شخصی که چشم دیگری به او نیفتد ، که از پرده برون افتادن رازش به معنای از بین رفتن قدرت راهبری اش است ...

عادت ندارم برای پست های وبلاگ عنوان بگذارم ، اما برای این که این مفهوم در ذهن بماند شما با این عنوان بخوانیدش ؛ زخم به مثابه یک معبد ...


۹۴/۱۲/۱۳
حمیدرضا منایی

نظر بازی

نظرات (۳)

چه قدر نجیب بود این نوشته . نجیب و تنها . مخصوصا سطری که می گفت "به درون خودت بخز و با زخمت زندگی کن" .


"تو را به راستی تو را به رستاخیز، مرا خراب کن، که رستگاری و درستکاری دلم ، به دستکاری همین غم شبانه بسته است . که فتح آشکار من ، به این شکست های بی بهانه بسته است". قیصر امین پور فک کنم.
پاسخ:
جمله ای که آوردی فی نفسه ارزش ندارد ... ارزشش زمانی است که مدیوم یک هدف باشد و در این جا درمان مصرف داروهای ضد افسردگی ...
جمله ای که آوردم دقیقا فی نفسه ارزش دارد ، و الا که حقیر تحلیل آورده شده از افسردگی در این متن را تا حدودی قبول ندارم . نگارنده بیش از حد اگزیستانس و صرفا فلسفی مقوله را بررسی کرده ، و هیچ التفاتی به ژنتیک ، هورمون ها ، کمبود برخی مواد مورد نیاز در خون و ....... نداشته که هیچ ، ظاهرا "انواع افسردگی " را هم نادیده گرفته که نوع وحشتناکی از آن "دپرسیون - مانیا" باشد ! "افسردگی - شیدایی" در این کانسپت چگونه بررسی می شود ؟!
پاسخ:
شیوه ای که طرح کردم برای همه ی انسان ها کاربرد ندارد و به صرف این که در وبلاگی عمومی نوشته می شود ، مخاطبش ، عامه ی مردم نیست ... این سخت ترین راه ممکن برای درمان افسردگی بود ...
دوم ؛ دقت کن نسیم جان ! من از زاویه ای حکمی به مسءله نگاه کردم و تو داری از زاویه ای علمی تحلیل می کنی ... این ها دو شیوه ی جدا از هم هستند و نتایج متفاوتی به همراه دارند  ... بسته به این است که آدمی از زندگی چه بخواهد ...
سوم ؛ کسی که افسردگی دو قطبی دارد ، دو راه پیش رو دارد ؛ 1) دارو مصرف کند و جایی در برزخ میان آن دو جهنم عمر بگذراند و نفهمد چه بر سرش می آید و 2 ) وجودش را در هنر خرج کند که احتمال قریب به یقین بیش تر جواب خواهد داد ...
نکته ی آخری که با احتیاط اضافه می کنم این که افسردگی هشداری روحی است ( مثل تب برای جسم ) از آن چیزی که روان بدان احتیاج دارد و نادیده گرفته می شود ... ترس از افسردگی زمانی است که آدم ها چیزی برای از دست دادن دارند مثل خانواده و آن چه عرف بدان ارزش می گذارد ... در واقع فرد افسرده خودش و نیازش را فدای وابستگی هاش می کند ... بگذریم
"بگذریم" آخر بحث خیلی تلخه . انگار به طرف مقابل گفتی "ای بابا تو که از بیخ عربی دارم یاسین تو گوش خر می خونم". ولی خوب واقعا هم وقتی هیچ اشتراک ادراکی از موضوع نیست باید همینو گفت دیگه .
پاسخ:
این طور نگاه نکن ... یک مسأله ابعاد بی نهایتی در ذهن من پیدا می کند و گفتن در حجم یک کامنت امکان پذیر نیست ... با هر جمله ای که راجع به افسردگی می نوشتم ، لایه های دیگری باز می شد ، برای همین حرف را قیچی کردم ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی