.
به نظر می رسد مردم دوره ی باستان پیوستگی عمیقی با آن چه ما حال و هوا می نامیم داشتند و الگوهای زندگی شان مطابق حس موجود در فضا می بوده است ... برای فهم موضوع می شود دنیایی بی تقویم ساعت را تصور کرد ... در این تصور بسیاری از ناخالصی ها و قراردادهای فرهنگی و اجتماعی تحمیل شده به ذهن انسان برداشته می شود و تنها آن نسبت هایی که انسان به شکل غریزی و محض و زلال با طبیعت و جهان پیرامون دارد باقی می ماند ... برای من زیاد پیش آمده که در ماه شهریور در تابش آفتاب و انتهای بادهایی که می وزند حضور پاییز را بی ملاحظه ی تقویم حس کنم ... حس حضور بهار هم از همین دست است و چیزهایی دیگر شبیه به این ها ... خمسه ی مسترقه و آیین های مربوط به آن از قبیل ارگی ها ، کوسه بر نشین ، میر نوروزی و ... از دل همین پیوند انسان با فضای پیرامون بیرون می آید ... خود خمسه پنج روزی است که میان دو سال قرار دارد ، نه این است نه آن ... یک طرفش بهار است و زندگی و سمت دیگر ؛ زمستان و مرگ ... به عبارت دیگر خمسه پارادوکس ابدی زندگی انسانی است ... من به جای این که بخواهم آیین های خمسه را متصل به انسان ها بدانم ، کفه را به سمت همان حال و هوا سنگین تر می کنم ... انسان ها نه از روی قرار داد ، که اسیر جبر فضای پیرامون رو به این آیین ها آوردند ... من این پریشانی عجیبی که هوای اسفند ماه هست ، همیشه حس می کنم ... انگار دو سر وجود آدمی را گرفته اند و می کشند ... انباشتگی یک سال می خواهد سر ریز کند ... در مراسم میر نوروزی پادشاه را از پادشاهی برای روزی خلع می کردند و کسی دیگر را جانشین او می کردند و هر کس مجاز به انجام هر کاری بود ... در مراسم کوسه برنشین کسی را بر عکس روی خر می نشاندند و به آب می پاشیدند ... مراسم ارگی هم داستان خودش را دارد و شاید بشود گفت تیر خلاصی بود که آدمیان اسیر فضای انتهای زمستان بر خود می زدند ... این مراسم همه از نشانه های پریشانی این فصل است ، نشانه هایی از وجود هرج و مرج و بلبشوی جاودانه ی عالم انگار ...