بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ب.ظ


مهرگان پسر عمه ای دارد چهار ساله به اسم یزدان که می آید و با هم بازی می کنند ... چند وقت پیش با هم نشسته بودیم و کارتون نگاه می کردیم که این بچه بیش از اندازه ذوق کرد و خواند ؛ ما با هم دیگه داداشیم / می خوریم و می شاشیم ...

این را که خواند برایش توضیح دادم که نباید بگوید می شاشیم و این کلمه ی خوبی برای استفاده در زبان روزمره نیست ... کلی هم توضیحات دیگر به اش اضافه کردم تا مطلب کاملا جا بیفتد و پسرک هم با گفتن چشم دایی خیالم را راحت کرد ...

خیلی وقت ها که آراء نیچه درباره ی تربیت را می خوانم یا دیگران ، به خصوص کتاب اوریانا فالاچی با عنوان " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد " از خامی آرمانگرایانه ی این ها تعجب می کنم ... مطمئنأ این آدم ها چون بچه ای نداشتند و نگاه شان ، نگاهی بیرونی به قضیه بوده است این چنین آمیخته به آرمان گرایی شده و از تجربه ی ملموس و عینی دور افتاده است ... تربیت یک موجود زنده به اسم بچه و در شکلی عام تر ، ارتباط با او ، دارای آن چنان پیچیده گی های متنوعی است که هیچ نسخه ی از پیش تعیین شده ای نمی توان برای آن تجویز کرد و انتظارهای پیش از موعد از آن داشت ... هر آدمی ، حتی کودک و نوزاد ، ویژگی های فردی خود را دارد که لزومأ شباهتی به والدین ندارد ... برای نمونه چیزی روشن تر از این سراغ ندارم که شنیدن یک گزاره ی اخلاقی یا توصیفی در من یک نتیجه به همراه دارد و در مهرگان نتیجه ای دیگر در صورتی که بستر زیستی هر دوی ما یکی است ... جنس و جنم ( یا گل یا سرشت یا هر نام دیگر که بخوانیمش )  هر آدمی با دیگری فرق می کند ... سعدی درست می گفت که پرتو نیکان نگیرد آن که بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون کردکان بر گنبد است ... این حرف اشاره به همین گل و سرشت آدم ها دارد ... کاری که تربیت می کند خوب تر کردن خوبی است و جلوگیری از بدتر شدن بد ... به قول دکتر حکمت نمی توان شاکله ی وجودی آدم ها را تغییر داد ... ممکن است ما بتوانیم روبنای یک انسان را کمی تغییر دهیم اما به ستون ها و ساختار اصلی دسترسی نداریم ... ادبیات کلاسیک و اساطیر هم آکنده از همین معناست ؛ کسانی که بد یا خوب ، با والدین خود در سرشت ، همسان نبوده اند ... معروف ترین این قصه ها هم که شاید همه در ذهن داشته باشند ، پسر نوح است ...

حالا برای درک پیچیدگی های تربیت و این که یک گزاره ی ساده برای یک کودک چه بازتاب های شگفتی دارد راحت تر می شود ادامه ی داستان یزدان را گفت و درک کرد ؛ چند دقیقه که گذشت و ادامه ی کارتون را دیدیم این بچه دوباره ذوق کرد و خواند ؛ ما با هم دیگه داداشیم / می خوریم و نمی شاشیم !

بعد قیافه ی شگفت زده ی من و مهرگان را که دید این طوری کرد ؛ ما با هم دیگه داداشیم /  می خوریم و هیچ کاری نمی کنیم !


۹۴/۱۰/۰۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی