بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ق.ظ


 یکی از ملاک های هنرمند بودن و خلق اثر هنری تأثیر گذار ، شنیدن صدای زمانه ی خود است ... این شنیدن هم لزومأ به واسطه ی گوش یا تحلیل های منطقی انجام نمی شود ... هنرمند به واسطه ی غریزه ی فعالی که دارد با یک مسأله ارتباط برقرار می کند حتی با وجود آن که خود پی به اصل اتفاقی که درونش افتاده نبرد ... در نمونه ی ایرانی این اتفاق شعر زمستان اخوان را در ذهن دارم ، شعری که انگار وصفی دقیق از زندگی ها و احوالات انسان امروزی است ... اما در مصاحبه ای از اخوان می شنیدم که می گفت فقط فضای زمستانی تیره و سرد را روایت کرده و در پس پشت شعرش به معانی دیگر نظر نداشته است ... تابلوی جیغ را هم می توان با همین نگاه دید ... آن چه مونش می گوید ربطی به ابعاد گسترده ی این نقاشی ندارد ... این صورتک هراس آلود نمادی از ترس های انسان مدرن شده است ... 

ادوارد مونک درباره ی  تابلو جیغ می‌گوید:

«یک روز عصر قدم‌زنان در راهی می‌رفتم؛ در یک سوی مسیرم شهر قرار داشت و در زیر پایم آبدره. خسته بودم و بیمار. ایستادم و به آن سوی آبدره نگاه کردم؛ خورشید غروب می‌کرد. ابرها به رنگ سرخ، همچون خون، درآمده بودند. احساس کردم جیغی از دل این طبیعت گذشت؛ به نظرم آمد از این جیغ آبستن شده‌ام. این تصویر را کشیدم. ابرها را به رنگ خون واقعی کشیدم. رنگ‌ها جیغ می‌کشیدند. این بود که جیغ از سه‌گانهٔ کتیبه پدید آمد.»

منبع : ویکی پدیا

جیغ/ادوارد مونش/1893


۹۴/۰۹/۲۹
حمیدرضا منایی

درباره ی نقاشی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی