.
خطای فاحشی که به واسطه ی علم زدگی در هستی شناسی جهان مدرن رخ داد این بود که ارزش صرفأ متعلق به امر شناختنی بود و هر چیزی که امکان راز زدایی از آن نبود ، از دایره ی این ارزش گذاری علمی بیرون می ماند و به مثابه ضد ارزش تلقی می شد ... اولین پیامد این اتفاق کنار زدن تخیل بود که یکی از اصلی ترین شیوه های شناخت بخش تاریک و راز آلود هستی تا پیش از آن بود ... از طرف دیگر انسان به دلیل داشتم محدودیت های ذهنی و زبانی قادر نیست بدون تخیل از وجود خود فراتر رود و به صرف تکیه بر حواس پنج گانه به شناخت کامل دست پیدا کند ... با این شیوه ی شناخت انگار انسان به شناخت بخش کوچکی از هستی که در تیر رس علم است رضایت داد و کلیت آن را نادیده گرفت و فراموش کرد ... در صورتی که هر شیوه ی شناخت برای کامل بودن می باید سهمی برای آن چه از نگاه دور می ماند و مغفول ، قائل شود ...
در مورد این مسأله و پیامدهای ان و شرایط شکل گیری اش زیاد می توان گفت و حرف را باز کرد اما به جای آن همه ترجیح می دهم دو مطلب از مایستر اکهارت به عنوان پایان بندی بیاورم که آن بُعد راز ورانه و فراموش شده ی شناخت را به تأکید یادآوری می کند ؛
اگر کسی با ناسزای خودش کفرگویی کند، خدا را با این گناهش ستوده است. هر چه او بیشتر دشنام دهد و گناهان عظیمتری را مرتکب شود، پرتوانتر خدا را ستایش کرده است. حتا آن کسی که کفر میگوید، حمد خدا را میگوید...
سکوت شبیه ترین چیزها به خداست ...
چه قدر خوب بود آخرین خطش