.
راز آمیز دانستن هستی در عهد باستان نتایج متفاوتی به دنبال داشت نسبت به جهانی که حالا ما در آن زندگی می کنیم و عمده ترین ویژگی اش راز زدایی است ... از اخلاق گرفته تا سیاست و اقتصاد و هنر ، از انتخاب این دو نگاه است که جهت می گیرد ... برای مثال در گذشته که جهان رازی فروبسته و در خود بود و بشر توانایی گشودن تارک خانه هایش را نداشت ، قربانی کردن عاملی بود برای ارتباط با این راز و نیایش و ستایش این ناشناختگی ... از این شیوه ی برخورد با هستی که مبتنی بر راز بود نمی توان توقع دموکراسی یا چند صدایی ( پلی فونی ) در هنر داشت ... اما با شروع رنسانس و آغاز دوره ی مدرن ، قضیه برعکس این می شود ؛ راز زدایی محور و ملاک علوم تجربی قرار می گیرد ... متافیزیک که عمده ترین چالش پیش روی تفکر و فلسفه بود ، چون نتایج قطعی به دنبال نداشت و توانی برای راز زدایی از گزاره هایش نبود ، به مرور کنار گذارده می شود ... از نتایج این تغییر نگاه در شناخت هستی ، تغییر شیوه های حکومت از پادشاهی به مردم سالاری در سیاست اسست و ظهور هنر مدرن و تغییر بیان و ماهیتش ...
نکته ی قابل اشاره این است که وقتی هر کدام از این نگاه ها غلبه پیدا می کند و صدای زمانه می شود ، رفتن به دیگر سو و دنیا را از آن نگاه دیدن کار راحتی نیست ... در دوره ی باستان به سختی می شد هستی را با نگاه مدرن ( راز زدا ) دید و فرهنگ و بسترهای اجتماعی و معرفتی چنین اجازه ای نمی داد ... در زمانه ی ما نیز این اتفاق به شکل معکوس در حال رخ دادن است ... یعنی ما به سختی می توانیم نگاهی راز ورانه به هستی داشته باشیم ... ذهن های ما ( حتی ما مردم کشورهای جهان سوم و توسعه نیافته ) بیش از آن درگیر علم و راز زدایی از عالم است که لحظه ای بتواند مکث کند و هستی را از زاویه ی مخالف و راز گونه بنگرد ... نمی خوام بگویم که ما می باید برگردیم به آن احوال اسرار آمیز دوره ی باستان و دنیا را به آن شیوه درک کنیم که چنین ادعایی بیهوده و باطل است ... اما می دانم که مدرنیسم حتی به این شکل نیم بندش که ما تجربه کرده ایم ، ذهن و نگاه ما را فاسد کرده است ... هستی برای ما شده لایه ای سطحی و پیش رو ، آن چنان که دست دراز می کنیم و هر چه را می خواهیم به دست می آوریم ... این حیرت انگیز است که ما از یک ساعت دیگر خود خبر نداریم اما در بعد معرفتی اجازه ی ظهور این نادانستگی و راز آلودی ماجرا را نمی یابیم ...
مخلص کلام این که با وجود پس زمینه های ذهنی ما که ناخودآگاه ، برگرفته از صدای زمانه و راز زدایی از عالم و آدم است ، باید کوشید که رازها در زندگی ما جاری باشند ... زندگی ، مرگ و تو سه عامل تعیین کننده در این میانه اند که همیشه می باید حالت اسرار آمیز خود را حفظ کنند ... یکی از بی نظرترین تجربه های انسانی قرار گرفتن در موقعیت های ناشناخته است ... این شکل از احساسات ناشناخته به زندگی بعد و عمق می دهد و ما را از کسالت گذشت روزها درمی آورد ... زندگی بی راز و نبودن در حضور راز کثافت غیر قابل انکاری است ...