بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۶ ق.ظ


آدم ها هم از بی پولی می ترسند هم از بیماری و هم از مرگ و البته از تنهایی بیش از همه ی موارد دیگر ... با این توصیف آدمی را تصور کنید که مدت ها تنها زیسته است و در موقعیتی قرار می گیرد که با کسی در ارتباط باشد ... در این گونه موارد توهم عاشق بودن و عشق برای کسی که از تنهایی درآمده حتمی است ... چون حضور دیگری در تقابل با تنهایی به شدت کفه ی با هم بودن را سنگین می کند ... انگیزه ی این با هم بودن هم به یقین نمی تواند چیزی مثل هوس باشد ، پس گزینه ی عشق انتخاب اول و آخر و از سر ناچاری است ... منتهی ذهن برای برای حفظ موجودیت و موقعیت یک پارچه ی خود ، تمام این مقدمات را که این با هم بودن عاشقانه نیست ، حذف می کند ... حتی وقتی شواهدی بر عدم عاشقی دیده می شود ، ذهن در کارکردی معکوس سعی به توجیه و تفسیری موافق موقعیت خود می کند ... این هنگامه ها یکی از نقاط آسیب پذیر جدی روحی است ... مراقب باشید و بی دلیل خود را زخمی نکنید ...


۹۴/۰۹/۲۵
حمیدرضا منایی

من و تو

نظرات (۲)

من از "پیری" می ترسم که انگار ترجمان تمام اینهاست : بیماری ، تنهایی ، مرگ.
همیشه درباب چیستی عشق صحبت از " این همان نیست " یِ عشق و روابط در قرن حاضر شنیدم .
این مطلب را هم خواندم . اما فکرنکنم انسانها برای فرار ازتنهایی بدنبال برقراری ارتباط با کسی باشد ، آدمها تنها بدنیا می آیند ، و زندگی میکنند و می میرند . حتی درآغوشِ او هم تنها هستند .
این مطلب هم خواند نش برایم خوب بود . البته شما که خودتان عالمید
http://vista.ir/news/25962037/%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AF%D8%9F
پاسخ:
همه ی آن چه در این سال ها این جا نوشتم بعید می دانم جز خودم مخاطب دیگری داشته باشد ... من از یک نگاه دگرگون و بسیای اوقات از زاویه دیدی مخالف راجع به زندگی می نویسم ... عشق هم از این قاعده مستثنی نیست ... درباره ی آن چه گفتی از زوایای بسیار مختلف می توان حرف زد که خب ، در این فرصت ها امکانش نیست ... اما عجالتأ می گویم که من از محتویات این پست گذشته ام و مدت هاست به " امکان محال عاشقی " فکر می کنم ... اما همه ی این ها به کنار که در حوزه ی تفکر و آگاهی پیشین اتفاق می افتد ، توجه ت می دهم به این ابیات مهم  ؛

عاشقی پیداست از زاری دل

نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علتها جداست

عشق اصطرلاب اسرار خداست

عاشقی گر زین سر و گر زان سرست

عاقبت ما را بدان سر رهبرست

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگرست

لیک عشق بی‌زبان روشنترست

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رو متاب


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی