.
شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۹ ب.ظ
همیشه سعی می کنم دو چیز را به مهرگان یاد بدهم ؛ یکی احکام دوستی و دیگری قواعد تنهایی ... امروز مهرگان خانه نبود ... دو تا فنچ دارد که مدت هاست به انتظار تخم گذاشتن این ها نشسته است ... صبحی گفتم حالا که هوا خوب است ببرم شان توی حیاط که بادی به شان بخورد و بلکه در امر جفت گیری تعجیل کنند ... اتفاقا از ترس گربه ها سعی کردم جایی بگذارم که در دسترس نباشند ... نیم ساعت پیش رفتم بیاورم شان تو ، دیدم جا تر است و بچه نیست ! در قفس شان باز بود ، احتمالا گربه سراغ شان رفته ... حالا مهرگان که از راه برسد داستان داریم با پسرکی که دلتنگی می کند برای پرنده هاش ... حالا من مانده ام با توضیحی برای یک بچه ی شش ساله ، درباره ی قواعد تنهایی ؛ که ای پسر بی خیال پرنده ای باش که از قفس گریخت ...
۹۴/۰۹/۱۴