.
نمی
دانم شکل زندگی ما انسان هاست که بر فضای فیس بوک تحمیل می شود یا اصل و
ساختار فیس بوک و فضاهایی این چنین است که چونان مهری بر زندگی ما کوبیده
می شود و تفکر و ذهن و هویت و افق ما را شکل می دهد ... این جا سرزمین
عجایب است و بی آن که چیزی در کار باشد همه چیز دارد و جنگ هایی اتفاق نی افتد بر سر
هیچ است ...
نکته ای که بارها در این فضا توجهم را جلب کرده آمیختگی مفاهیم است ، مفاهیم یا تصاویری که هم می توانند
هم پوشانی داشته باشند و یا در جهت های مختلف باشند و یا در تضاد ... این
مورد اخیر یعنی در تضاد بودن مفاهیم به چشم من زیاد می آید ... مثلا همین
حالا پستی می خواندم درباره ی عاشورا ... در واقع تفسیری عرفانی بود از آن
واقعه ... بعد صفحه را که پایین آمدم بلافاصله تصویر پاهای زنی بود با
ساپورت ! خب ، این دو دنیا را این چنین بی واسطه و تنگ هم چه طور می توان
به هم وصل کرد !؟ من هر جور که فکرش را می کنم نمی شود ... اما از آن گریزی
هم نیست ... مثال آدمی هستیم که غذاهایی بی ربط و ناساز را با هم می خورد
... طبیعی است فرآیند هضم این ها با مشکل روبه رو شود ... اما باز تاکید می
کنم گریزی از این ها نیست ... گریزی از این بی ربطی منتشر نداریم ... این
پاره پاره گی جز هویت ماست ... ما به سان پازلی هستیم که در خوش بینانه
ترین شکل ممکن بیش از نیمی از تکه هامان با هم جور نیست ... انگار چاره ای
نداریم که معنا را در همین به هم ریختگی پیدا کنیم ...