بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ق.ظ


در رمان فارسی دو شیوه و نگاه را می توان بازشناسی کرد ؛ اول جریانی که با آثاری چون نماز میت ، سفر شب ، شب یک شب دو ، شب هول از 1348 تا 1357 راه افتاد ... پیش از این تاریخ پاره ای از آثار آل احمد را می توان پیش زمینه ای برای این نگاه دانست ... جریان دوم از حدود 1357 یا کمی پیش از آن آغاز می شود با آثاری از ابراهیم گلستان و هوشنگ گلشیری و در ادامه محمود دولت آبادی و دیگران ...
عمده ویژگی این هر دو جریان زبان گرا بودن آن هاست اما در دو ژانر متفاوت ؛ زبان جریان اول زبانی تندو تیز ، منتقد و فعال است ... زبانی که به مثابه شخصیت های گوناگون عمل می کند و با هر راوی و روایتی به شکلی دیگر ظهور می کند ... اما زبان در جریان دوم زبانی تخت ، یک سویه و فارغ از هر تنش کلامی و منفعلانه است ، یعنی زبانی که از نویسنده به شخصیت های داستان منتقل می شود ...
متاسفانه همین زبان دوم به واسطه ی حضور پدرسالارانه ی گلشیری میان شاگردانش جا افتاد و توسط ایشان به نسل جدید داستان نویس منتقل شد ... این که می گویم متاسفانه به این دلیل است که زبان کسانی مثل گلشیری یا دولت آبادی یا ابوتراب خسروی توانایی رسیدن به زبانی انتقادی و اجتماعی شدن را ندارد ... این زبان پیش از آن که شهری باشد و از وجهه ای مدنی برخوردار باشد زبانی مونولوگ وار و اسطوره گونه است و توانایی رسیدن به دیالوگ و ایجاد چند صدایی را در خود ندارد و دیکتاتوری را در بطن خود پرورش می دهد ...
این گرایش جا افتاده ، در زبان رمان بعد از انقلاب باعث شد ادبیات داستانی از حوزه ی نقد فعال ، آن چنان که جریان اول این کار را انجام می داد ، به دور بیفتد و و در حوزه ی واگویه های شخصی آدمی شاعر مسلک در چهار دیوار تنهایی خویش باقی بماند ( یا خوش بینانه اش گل محمد شود فارغ از عناصر مقوم جامعه ی مدنی ) ... اگر گلشیری و گلستان و دولت آبادی از این زبان برای خلق کارهایشان استفاده کردند و در زمان خود کاری بدیع و نو بود و قابلیت این زبان شاعرانه شان با موضوع داستان شان می خواند و هماهنگ بود ، آنانی که بعد از این ها وارد این حوزه از زبان داستان شدند ، چیزی جز دور در دایره ی بی حاصلی برای شان باقی نماند ... برای بسیاری از این نویسندگان ، این زبان شاعرانه تنها زبانی است که غریزی با خود دارند و جز آن ندانند و نتوانند ... این هم نتیجه ای ندارد جز تحکیم جامعه ی هرم گونه و بعد بعد داستانی ، کم شدن از موضوعاتی که داستان نویس قادر به کار روی آن هاست ... با این گرایش نویسنده فقط دست روی کارهایی می تواند بگذارد که با زبان آموخته اش هماهنگ است و غالبأ این موضوعات ربط چندانی به مفاهیم شهری ندارد ...


۹۴/۰۹/۰۸
حمیدرضا منایی

درباره ی ادبیات

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی