.
تا آن جا که از شرح احوال و زندگی نیچه یادم می آید ، تابیعت پروسی اش را از لغو کرد تا بتواند به تابعیت سوییس در آید اما این اتفاق هیچ وقت نیفتاد و نیچه مردی بی وطن باقی ماند ... من همیشه این معنای بی وطنی نیچه را در همین اتفاق جست و جو می کردم تا دیشب که این کلمات هول ناک به چشمم خورد ؛
آن کس که تنها تا حدودی به آزادی خرد دست یافته باشد، خویشتن را در جهان جز آواره ای نخواهد یافت، هرچند که همچون مسافری پس از آخرین مقصد نیز به نظر نمی رسد، زیرا مقصدی هم وجود ندارد.
نیچه، انسانی بسیار انسانی، پاره 638 (آخرین پاره کتاب)
امیر ؛
جمله آخر ای کاش این طور ترجمه می شد:
"هر چند پس از آخرین مقصد هم باز، مسافر به نظر نمی رسد ، چون [برای آواره] مقصدی وجود ندارد."
آن
طور که من می فهمم ، مسافر کسی است که مسافر بودنش بین مبدا و مقصد مشخص
شود ، از مبدایی به عزم رسیدن به مقصدی حرکت کند . اگر این تضایف مبدا و
مقصد نباشد نه سفری هست نه مسافری.
آن کس که آواره شد و وطن نداشت دیگر
مسافر به این معنا نیست ، وطن برایش به تعبیر فلاسفه اسلامی به "شرط لا"
ست یعنی نسبت به وطن داشتن و بی وطنی علی السویه ست . هم وطن ندارد ، هم
همه جا وطن اوست .
"آنکه تا حدودی به آزادی رسیده" در تعبیر نیچه یعنی
کسی که از قفس جنس و سن و نژاد و عقده و ایدئولوژی و خرده فرهنگ و تعصب و
قبیله و شهر و کشور آزاد شده ، رها شده ... گسسته . از همه این لباسها
عریان شده و میان هستی پریده . اگر این عریانی رخ داد ، و به بیان نیچه این
"خرده آزادی " فراهم شد، آن وقت دیگر نه مسافری می ماند نه وطنی. کلامش
هم که از رنگ این تعیینات "تا حدودی آزاد" شد، می شود زبان وجود . می شود
تفکر.
و البته طبیعی ست که هم عصران او که به فلک زدگی، غفلت زدگی و
سبکباری خو کرده نفهمندش . برایشان ثقیل باشد چون عادت کرده اند کلام را در
پوشش لباس زمان و قبیله و شهر و کشور و نژاد و .... بشنوند و فهم کنند.
باید دوره ای بگذرد و باز هم آنانکه "تا حدودی به آزادی خرد" رسیده اند از راه برسند و فهم کنند این زبان را .
و بزرگی تفکر هم به همان است که در کلمات نیچه امده : آزادی خرد
هر
چه میزان آزادی تفکر بیشتر باشد، و از آن تعینات عریان تر، تفکر عصرها و
دوره های بیشتری را زیر چتر خود می گیرد . بزرگی اش را می شود با میزان
آزادی اش قیاس گرفت.
(شاید نشستن پای صحبت نیچه کلام را این گونه پیامبر
گونه می کند و از قبل از خوانندگان به همین دلیل پوزش می خواهم . قصد کلی
گویی و فلسفه بافی و پیامبر گونه و از ورای تاریخ حرف زدن نبود ، فقط
عباراتی بود که به ذهن گذشت )
********
مسافر
را نه مقصد و نه مبدأ معنا می کند ... معنای مسافر در راه بودن است ...
حرکت است و صیرورت ... َشأن مسافر سرگردانی است ... سر + گردان ... سری که
مدام می گردد چون چیزی برای تثبیت نگاه نمی یابد ... این چنین سر و چشمی
سکون ندارد ... آوارگی همین جاست ... آن آوارگی که از درون آغاز می شود و
به بیرون گسترش می یابد ... آن چنان که دیگر نه وطنی می ماند و نه سکنی
امکان پذیر می شود ... می ماند صرف رفتن و رهایی ... رفتنی که به نفی یا
اثبات چاره ای جز آن نیست ... این بی چارگی در رفتن هولناکی معنای زندگی
است ... دل نبستن و تنهایی و گفت و گوی بی پایان با خود فرزندان خلف این
معنا هستند ... البته باز هم هست ، این حرف لایه هایی عمیق تر هم دارد و در
پی اش درکی متفاوت از زندگی ... اما به قول مولانا ؛ گفتمش پوشیده خوشتر
سر یار / خود تو در ضمن حکایت گوش دار