.
جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ق.ظ
نکته
ی شگفت انگیزی در عرفان خراسانی و شیوه ی تفکر عرفای منسوب به آن وجود
دارد که می توان آن را ایجاز در فرم و محتوا نامید ... اگر بگویم جایی دیگر
ندیده ام اغراق نیست که این چنین فرم و محتوا به واسطه ی ایجاز به هم
پیوسته باشند ... این ایجاز از روایات و تمثیل ها و اشعار شروع می شود و تا
شکل و مجتوای عبادت ادامه پیدا می کند ... این جا نکته ای از دل این حرف
در می آید ؛ عبادت ( ارتباط با هستی ) اینان عین
شعر و قصه شان است و شعر و قصه شان عین عبادت ... در برابر این نگاه زهاد
بغداد قرار دارند که به شرح و پرگویی گرایش دارند ... آثاری مثل رساله ی
قشیری ، مرصادالعباذ یا حتی کیمیای سعادت و دیگر آثار برگرفته از همین
رویگرد و نگاه هستند ، نگاهی که نشان دهنده ی شیوه ی زیست و عبادت آن هاست و
نتایجی کاملا متفاوت از عدفان خراسانی به دنبال دارد ... به این دوبیتی از
بایزید نگاه کنید ؛
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد / احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی / یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
فشرده
تر از این در شعر و عبادت ممکن نیست ... به روایتی دیگر بایزید عملا به
سمت جا خالی کردن از عبادت مستقیم می رود و عدم امکان عبادت مستقیم را هدف
قرار می دهد ( آن چنان که به عبارات مختلف به مسأله اشاره می کند ) ... این
جا و در این شکل از فرم و محتوا سکوت عنصر اساسی است ... همان چیزی که راه
را بر مخاطب برای گفت و گو با متن و تاویل باز نگه می دارد ... نمونه ی
شاخص دیگر در این باب مقالات شمس است ، نمونه ای شگفت انگیز در ایجاز و و
طرح قسمت بزرگی از متن در سایه و حاشیه ... و مولانا هم بر همین قرار ...
به
گمانم حکایتی باشد از بایزید در تذکرة الاولیاء ... عطار نقل می کند روزی
بایزد مجلس وعظ داشت ... عده ی زیادی برای شنیدن جمع شدند آن قدر که برای
آنان که از پشت می رسیدند جا نبود ... موذنی می رود سر منبر و صلا در می
دهد هر کس هر کجا که هست قدمی پیش آید تا جا برای آنانی که می رسند باز شود
... در این هنگام بایزید برمی گردد و می رود ... همه تعجب می کنند ... می
پرسند کجا؟ می گوید همه ی آن چه انبیاء و اولیا ء و اولی الامر می خواستند
بگویند این موذن در یک جمله گفت !! ( نقل به مضمون )
۹۴/۰۸/۲۹