.
1-دو جریان مهم اقلیمی عرفانی در جهان اسلام وجود دارد ؛ یکی بغداد و دیگری خراسان ... این دو جریان آن چنان قوی هستند که شاید بتوان دیگر اشخاصی را که بیرون از این دو اقلیم می زیستند در همین گرایش ها دسته بندی کرد ... برای نمونه ابن عربی هرچند خارج از این دو اقلیم می زیست اما به لحاظ فکری بیش تر به عرفای خراسان شبیه است تا بغداد ... اما این تقسیم بندی اقلیمی به تمام عرفا قابل اطلاق نیست ... حلاج در حوزه ی فرهنگ و اقلیم بغداد می زیست اما مشخصأ به اقلیم خراسان و فرهنگ عرفانی اش تعلق دارد ... برای همین می بینیم عرفای بعد از او در خراسان بسیار به او ارجاع می دهند در صورتی که در بغداد ، عرفا مسأله را در سکوت بر گزار می کنند یا در نهایت به نوعی راز آلود از او حرف می زنند ... ملاک های مشخص و قابل درکی این دو جریان را از هم جدا می کنند که یکی گرایش به عشق خراسانی هاست در برابر زهد متصوفین بغداد و دیگر که من با تأکید می خواهم از آن یاد کنم تساهل و تسامحی است که در نزد عرفای خراسان دیده می شود ( برای مثال دو رأس هرم این دو جریان یعنی جنید و بایزید را می شود مقایسه کرد ) برای مثال در تذکرة الاولیاء آمده که شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاهش این چنین نوشته بود : هر که در این سرا آید نانش دهید و از عملش ( یا ایمانش ) مپرسید ، چه آن که بر درگاه حق تعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد ...
2-وجه تمایز مهم دیگری میان عرفان خراسان و بغداد وجود دارد ؛ عرفای خراسان گرایش شدیدی به شعر و نقل و قصه( به تعبیری دیگر بافت دراماتیک ) داشتند و بسیاری از میراث فکری که از ایشان به جا مانده در همین قالب هاست که یا خود پدید آورنده بودند یا نزدیکانشان بعد از ایشان به این کار همت گماردند ... سنت تذکره نویسی در همین چهار چوب معنا پیدا می کند و قابل ارزیابی است ، سنتی که در متصوفین بغداد دیده نمی شود ( یا دست کم من حالا چیزی در ذهنم نمی یابم ) ... شاید بی راه نباشد که بگوییم بیش تر نویسندگان متون منظوم و منثور و تذکره نویسان از آبشخور خراسان و آن فرهنگ می نوشیده اند حتی آنانی که در مسافتی دورتر بوده اند ... حافظ یکی از این هاست که مستقیم تحت تأثیر فرهنگ عرفانی خراسان قرار دارد ... اما آدم دیگر و مهم تر در این بافت فکری مولاناست ... او اهل خراسان بزرگ است و میراث دار آن ... انگار مولانا یک تنه تمام ویژگیهای عرفای آن دیار را با خود دارد ... گرایش به عشق ، تساهل و تسامح و هم چنین اهمیت دادن به خلق متن دراماتیک برای بیان مقصود ...
این گراش به شعر و خلق متون دراماتیک نزد عرفای خراسان به هیچ رو اتفاقی نیست ... این که چرا مولانا با وجود " مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا " باز اصرار به گفتن شعر دارد از شناخت عمیق او و دیگر عرفای خراسان نسبت به " زبان " سرچشمه می گیرد ... یا حتی حلاج که متعلق به همین ساحت فکری است به فراوانی از " زبان شاعرانه " استفاده می کند ؛ اقتلونی اقتلونی یا ثقات/ ان فی موتی حیات فی حیات ...
3-سئوال این است ؛ چرا مولانا برای گفتن حرف هایش قالب مثنوی را انتخاب کرد ؟ مگر نمی توانست همان حرف ها راحت و بی دردسر به نثر بگوید؟ این سئوال را می توان امتداد داد ؛ چرا ما در فرهنگ فارسی زبان این همه شاعر داریم و مثلا نقاش نه ؟چرا خوشنویسی اشعار همواره یکی از هنرهای اصلی بوده است ؟ چرا مثنوی یکی از مهم ترین قالب های شعری نزد شعر است ؟ چرا مثنوی یکی از پرمخاطب ترین و تاثیرگذارترین قالب های ادبی برای ما بوده ایت ؟ضرورت پیوستگی دو مفهوم "عارف شاعر " یا " شاعر عارف " از کجاست ؟