.
جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ق.ظ
فرآیند
فهمیدن شکل نمی گیرد مگر به پشتوانه ی "ضرورت " ... به عبارت دیگر تا امری
به مرحله ی ضرورت نرسد فهم آن محال است ... البته گفتن ندارد که منظور
مثلا خواندن یک کتاب و فهمیدن آن نیست ، هر چند که می تواند این هم باشد ،
منظور درک روابط پیچیده ای است که برای هر کس ممکن نیست و دیدن یا پیدا
کردن روابط میان اموری است که در ظاهر با هم نسبتی ندارند ... این ضرورت
فهم از تاریخ ذهنی آدم ها و تجربه ی زیسته شان برمی آید...
از این رو ضرورت فهم امور برای همه ی ما یکسان نیست ... در بعد اجتماعی هم
وقتی در مراتب پایین و توده ی مردم این ضرورت فهم همگانی شود فرهنگ شکل می
گیرد ... در جامعه ی ما اگر فرهنگ وضع ناخوشی دارد برای همین است که برای
ما هنوز ضرورت فهم در بعد فردی و به تبع آن بعد عمومی شکل نگرفته است ...
به
مصداق این ضرب المثل که پول، پول می آورد و نکبت ، نکبت ؛ ضرورت فهم یک
امر ضرورت فهم چیز دیگر را می آورد و این نسبت تا ناکجا ادامه دارد مگر این
که به کوچه بن بست جزمیت برسیم و این گزاره که ؛" این است و جز این نیست "
... در این صورت ضرورت فهم در نسبتی معکوس شروع به ویران گری می کند تا
ایده ی اصلی از گزند شک محفوظ بماند ...
ادامه
ی این حرف را در ابعاد مختلف می توان گسترش داد که بماند برای فرصتی دیگر
... داشتم چند جمله ار کتاب دلواپسی را مرور می کردم این حرف ها در حاشیه
اش گفته شد ... به قول پسوآ : نوشتن بهتر از متهورانه زیستن است ...
۹۴/۰۸/۲۹