.
تمام نویسندگان نخبه گرا در حوزه ی ادبیات قرابت
عجیبی ، خواسته یا ناخواسته ، با تفکر نیچه دارند ... دیروز داشتم به نسبت
تفکر هسه و سلین با نیچه فکر می کردم و امروز به این فهرست داستایوفسکی و
پسوآ هم اضافه شد ... قطعآ با نگاه و تمرکزی دقیق اسامی این فهرست را می
شود زیاد تر هم کرد ... انگار این ذات و اقتضای فردیت های یکپارچه است که
چون از توده جدا می شوند گرایش ناگزیرشان نخبه گرایی است که قرائت سیاسی
اش چیزی جز فاشیسم نیست و نمی تواند باشد ... جذب کسانی مثل سلین یا
هایدیگردر عمل به فاشیسم شاید با این رویکرد قابل فهم باشد ... نقطه ی
مقابل فاشیسم یعنی دوکراسی ، برای حفظ موقیت اکثریت ، همواره در تضاد با
جریان نخبه و پیشرو جامعه است طوری که منافع این دو گروه هیچ گاه با هم هم
سان نمی گردد ... حضور و منافع هر یک مساوی با حذف دیگری است ، هر چند
دموکراسی در ظاهری اخلاقی عمل می کند اما تاریخ پر است از نمونه هایی که
این حکومت توده ها درقلع و قمع جریان نخبه از هیچ خشونتی دریغ نکرده است و
از آن طرف جریان های نخبه گرای فاشیستی هم چنین ، اما در ظاهری غیر اخلاقی و
عریان تر ...
برای نمونه در رمان ابله ،
داستایوفسکی نقدی که به جریان مارکسیستی - کمونیستی می کند دقیقأ عوامانه
بودن آن است ... این که پیروان آن جوانانی خام و پر شور و بی فکر هستند که
از تفکر و پختگی بهره ای نبرده اند و زیاد از حد شلوغ می کنند! ( نقل به
مضمون ، در انتهای کتاب با جملات و نظر اصلی نویسنده برخورد می کنید ) این
نقد داستایوفسکی است بر یک جریان قدرت مند سیاسی در روسیه ی تزاری ! نقدی
که کاملا از نگاهی بالا و نخبه گرا صورت می گیرد ...