مختصری درباره ی زن سی ساله و مادام بوآری
حرکت دو شخصیت اما بوآری در کتاب مادام بوآری و ژولی اگلیمون در رمان زن سی ساله مانند دو خط موازی است که رفته رفته از هم دور می شوند و علارغم شباهت ها ، نهایت افتراق را با هم دارند اما دوباره در نتایج به هم نزدیک می شوند ... مسأله ی هر دو عشق است ولی اما آگاهانه وارد ماجرا می شود و انتخاب می کند ، آگاهانه دست به ویرانی اخلاق عرفی و مذهبی می زند چون عشق برای او ، فقط عشق نیست ، بلکه عاملی برای دگرگونه زیستن است... برعکس ژولی به حفظ اخلاق می کوشد ( هر چند مذهبی نیست ) اما تقدیر قوی تر از اوست و در چنگال جبری گریزناپذیر گرفتار است ... جالب این جاست که این دو رویکرد ، دو شخصیت متفاوت را خلق می کنند هر چند سنگ بنای هر دوی آن ها یکی است ... و جالب تر این که نتایجی که به دست می آورند هم یک سان است ؛ دست هر دو در نهایت از هیچ پر است ، آن چنان که انگار چاره ای جز مرگ نیست ...
به
نظرم نکته ی نهفته در دو اثر این است که چه در جبر و چه در اختیار آدمی
مغلوب عشق است ... عاشقی هیچ گاه قاعده ی برد _ برد نداشته که هیچ ، قاعده ی
برد _ باخت هم ندارد انگار ... مثل این که این جا قاعده همیشه باخت _ باخت
است ... در همه ی دوران ، برای همه ی انسان ها ...