خسرالدنیا و الاخره
مارگریت دوراس در کتاب " نوشتن ، همین و تمام " می گوید : پاداشی باید ، آن را که خطر کرد و { از خود } برون شد و نوشت ...
نوشتن ، امر مهیبی است ... هولناک است ... پاره پاره کردن هر روزه ی خود است ... مثال آن کس است که خانه اش را خشت به خشت با دست خود از جا می کند تا ویرانه ای درست کند و بعد بر سر آن ویرانه می رقصد ...
آن چه از بیرون ادبیات ( نوشتن ) دیده می شود تصویری زیباست از آدمی اهل خواندن و نوشتن و فکر کردن ... اما این همه ی داستان نیست ... صورتی درونی ماجرا معنای مطلق ویرانی است ... بگذریم از آن چیزی که در این روزگار می بینیم و عده ای دکان خوش آب و رنگ از ادبیات درست کرده اند و از جیب آن خرج می کنند ... این زمانه ، زمانه ی کوتوله هاست ... کاری هم نمی شود کرد ... غبار زمان کار خودش را خواهد کرد ... اما برای آن چه در اصل و معنا اتفاق می افتد کار ادبی جزء سخت ترین و خشن ترین کارهاست ... روی این خشونت تأکید می کنم ... آن چنان خشونتی که مهار شدنی نیست ... اما لزومأ مظهر بیرونی ندارد و در عمق می گذرد ...
تولید این دو ویژگی که گفتم یعنی ویرانی و خشونت ، پروسه ی مشخصی دارند : نویسنده در برخوردی مدام با ناخود آگاه خویش است ... به قول کوندرا ( این را از پل استر هم شنیده ام ) نوشتن آن دسته از امکانات وجودی نویسنده است که امکان ظهور در جهان واقعی را نمی یابند ... محل انباشت این امکانات هم جایی نیست جز ناخودآگاه ... گفتن این که یک نفر دائمأ در برخورد با ناخودآگاهش به سر می برد به حرف راحت است ... در عمل چنان فرسایش کشنده و عجیبی است که به گفت در نمی آید ... نگاه کنید به حجم عظیم افسردگی ها و خودکشی ها در تمام آن آدم هایی که کار تألیفی دارند ... این نتیجه ی سیر از خودآگاه به ناخود آگاه است ...
جمله ای که از دوراس گفتم دارای دو بخش است ... بخش دوم که از خطر کردن می گوید به گمانم اشاره به همین موضوع دارد ، به فرسایش و نابودی تدریجی یک انسان ... اما جمله ی پایه اش ، پاداشی باید ، شاید اشاره به کشف خود دارد در ناخود آگاه ... کار نوشتن اصلا همین است ؛ این که مدام خود و امکانات تازه ی خود را کشف کنی ... برسی به نقطه های تاریک و کورمال بروی جلو ... بی آن که هیچ ضمانتی باشد که از میان تاریکی ها و گم گشتگی ها ، پیدا شوی و سر سلامت بیرون آیی ... این همان نکته ی اعتیاد آور نوشتن است ... این که آیا می رسم یا نه !؟ همیشه میان خوف و رجا بودن ... لب تاریک ترین دره ها قدم زدن ... لب عمیق ترین پرتگاه ها بدن خود را تاب دادن ... هر روز با هیولای درون در افتادن ... آخ ... دیوانه آنان که می نویسند...
دوراس کتاب همین و تمام را در آخرین روزهای عمرش و در حالتی نیمه هوشیار - نیمه بی هوش نوشت ...