زن سی ساله
پدر یکی از دوستان که اتفاقأ همین چند وقت پیش فوت کرد ، همیشه حرفی می زد که در گوش من مانده ... می گفت هر چیزی منتظر وقت خود است !
در تمام سال هایی که کتابخانه می رفتم چشمم به رمان " زن سی ساله " اثر بالزاک می افتاد ... نمی دانم در طول ده یازده سال چند بار این کتاب را برداشتم و ورق زدم . اما از آن جا که همیشه طوماری هولناک از ناخوانده ها پیش رویم است ، چاره ای نداشتم جز رعایت قاعده ی اهم و فی الاهم ... به هر حال داغ خواندن این کتاب بر دلم مانده بود چرا که اولأ از بازاک کاری نخوانده بودم و بعد هم زن سی ساله کار مهمی از بالزاک بود ...
دو سه روز پیش به سمت خانه که می آمدم مسیرم را خیلی اتفاقی کج کردم و از کوچه پس کوچه ها آمدم ... وسط راه چشمم به یک توده کتاب افتاد که کنار آشغال ها ریخته بودند ... در زندگی هر کس بدبخت چیزی است ؛ یکی می رود معتاد می شود ، یکی دیگر کفتر بازی می کند ، یکی می رود دمبل می زند که خودش را شکل گوریل کند ... بدبختی من هم کتاب است ... این هم به معنای این که کتاب خوان باشم نیست ... نمی دانم از آخرین کاری که خواندم چه قدر گذشته ! من فارغ از هر چیزی از شئیت کتاب و شکل و شمایلش خوشم می آید ... اصلأ هم دست خودم نیست ! الغرض ، هر کاری کردم که از خیر دیدن این کتاب ها بگذرم نشد که نشد ... حتی چند متر رفتم جلو و رد شدم ... اما از پس خودم بر نیامدم ... رفتم سر وقت کتاب ها ... حالا تصور کنید از خجالت به اندازه ی یک موش کوچولو شده ام ... احساس می کردم همه ی آدم ها و در و دیوار چشم شده اند و دارند مرا نگاه می کنند ! فجیع وضی داشتم که گفتنی نیست ! اول که اصلأ چشمم عنوان کتاب ها را نمی دید ... خیلی سریع خودم را جمع و جور کردم و شروع کردم به گشتن ... میان کتاب هایی که پیدا کردم و عکسش هست زن سی ساله ی بازاک هم بود که عجیب شگف زده ام کرد ...
نمی دانم چه طور رسیدم به خانه ... از فشاری که تحمل کردم خیس از عرق بودم ... یادم رفت این را بگویم که تمام مدتی که می گشتم کمی آن طرف تر یکی پشت پنجره ایستاده بود و زل زده بود به من ... مردک می خواست مرا بکشد !
حالا بعد از گذشت دو سه روز از کاری که کردم راضی ام ... این به کنار که کتابی که می خواستم با پای خوش آمد و وقت خواندنش بود انگار ، به این فکر می کنم در جامعه ای که کسی آثار بالزاک و سارتر و جین ونستر را مثل آشغال می ریزد توی کوچه کسی مثل من هم باید باشد که این ها را بردارد ... در نهایت کتاب باید خوانده شود از کجا آمدنش هم زیاد مهم نیست ... فقط دلم از این می سوزد که چرا بیش تر دقت نکردم و کتاب ها را خوب نگاه ... یک عالم کتاب خوب روی زمین و کنار آشغال ها ریخته بود ... حیف شد !