دو شیوه ...
زندگی
قاعده ای دارد به نام هزینه و فایده ... یعنی برای هر فایده ای در زندگی
باید هزینه ای پرداخت ... از صورت اولیه ی این مسأله چنین بر می آید که
نسبت این هزینه و فایده پنجاه - پنجاه است یا به زبان خودمانی همان ضرب
المثل که ؛ هر چه قدر پول بدهی آش می خوری ! این حرف بی راه هم نیست ...
عموم مردم نسبت به هزینه ای که می کنند و فایده ای که می برند دقت دارند و
اگر کفه ی سود را نسبت به هزینه هم سنگ نبینند ، به آن کار اقدام نمی کنند
... این قاعده آن چنان عقلانی است که اندک شکی در درستی آن نمی شود کرد ...
اما همه ی ماجرا نیست ؛ هستند آدم هایی که با شیوه ای که در زندگی در پیش
گرفته اند سازی مخالف این قاعده می زنند و راهی دیگر می روند ... مثلأ وقتی
نگاه می کنی به زندگی شان می بینی تناسبی بین هزینه ای که برای یک کار
داده اند با سود و نفع شان نمی خواند که هیچ ، زندگی شان ضرر در ضرر است
... یک عبارتی داریم که این طور وقت ها خوب و به جا معنی می دهد ؛ می گویند
فلانی خودش را وقف فلان چیز کرده است ... این یعنی کاری را بدون چشم داشت
نسبت به هر امری خارج از آن کار انجام دادن ... وقتی این امر هم شدت می
گیرد و میزان اشتیاق به کار از حدی می گذرد ، آن دسته ی اول که گفتم ، آن
ها که در نسبت سود و هزینه دقیق هستند ، به این دسته ی اخیر می گویند
دیوانه یا شاعرانه و محترمانه ترش ؛ عاشق ... این از برخوردی که آدم ها از
بیرون به قضیه دارند ... اما در بعد درونی نگاه آن دیوانه یا عاشق چیزی
دیگر است ؛ نگاه این آدم نگاه سود گرایانه نیست ... هزینه و فایده معنا
ندارد ... آن راهی که می رود عین فایده است ... این جا قاعده ، طبع قمار
بازی است ... برد برای قمار باز شیرین است اما نه به اندازه ی خود بازی ...
آنانی که به قمار اعتیاد دارند ، اعتیادشان به برد نیست ، به بازی کردن
است ... همیشه لنگ حریف اند حتی اگر همه دنیا را پیش از آن برده باشند ...
از آدم های دسته ی اخیر به روایتی دیگر می گویم ؛ سودی که این ها در کاری
می بینند آن چنان بلند پروازانه است و بزرگ که در عقل عاقلان معاش اندیش
قابل محاسبه نیست ... این جا عددها زیادی بزرگ اند و اندازه ها کهکشانی ...