.
بهترین دوستان من ، همه از اهل ایمان هستند ... این ایمان که می گویم یک سرش باور به خدا یا امر قدسی است ، اما سر دیگرش و در معنایی عام باور داشتن به یک حقیقت است ، در هر صورت و هر چه می خواهد باشد ، حتی اگر ایمان به این باشد که هیچ چیزی برای ایمان داشتن نیست و هیچ حقیقتی وجود ندارد ... بگذارید این طور بگویم ؛ متعلق و ذات ایمان به یک روایت مهم نیست ، بلکه پیامدهای آن در زندگی مهم است و این که یک انسان به چه میزان به اصول آن معتقد و وفادار است . این اصول هم چیزی نیست جز نحوه ی ارتباط یک نفر با انسان های دیگر و با هستی و البته با خودش ... به تجربه دیده ام با کسانی که تکلیف شان به واسطه ی ایمان، با خود و دیگران و هستی روشن است ، به راحتی می شود گفت وگو کرد یا ارتباط داشت ... چرا که گزاره های اخلاقی مثل دروغ بد است یا عدالت خوب است یا غیره ، هیچ ضمانت بیرونی برای اجرا ندارند مگر این که کسی فی نفسه و در درون به آن ها معتقد باشد ... اعتقاد وعملی کردن این گزاره ها هم صرفأ به آن امر ایمانی وابسته است و اگر آن اصول نباشد انسان ها حتی در ظاهری دیدارانه چیزی جز گرگی در پوستین بره نخواهند بود ...