سلین، امید و نازیها / نادر شهریوری (صدقی)
«میبینی، میبینی، فردینان... تنی که خوردیم روی دل تو هم مانده!... با هم
زور میزنیم عق!... باز هم عق! نه اشتباه کرده بود، تن نیست، نان کرپ
است... فکر کنم خودم بتوانم سیبزمینی سرخکرده بدهم بیرون... باید بیشتر
تقلا کنم... باید بیشتر دل و رودهام را بپیچانم و روی عرشه بالا بیاورم...
سعی خودم را میکنم... به خودم میپیچم... زور میزنم...» 1
در اینکه سلین آلوده مینویسد، تردیدی نیست اما مگر این آلودگی منجر به
بالا آوردن نمیشود؟ و مگر این بالا آوردن منجر به پالایش نمیشود؟ اصلا
ادبیات از نظر سلین مگر چیزی به جز لحظه زایمان است؟ چیزی زاییده میشود
اوج خونریزی و زندگی، وحشت و زیبایی، لحظه سخت تردید و دودلی (تردید میان
درون و بیرون، من و دیگری، زندگی و مرگ) و... آنگاه تولد چیز نو، نوعی بالا
آوردنی که همه آلودگیها را پالایش میدهد گویی که تولد بیآلودگی را
امکانناپذیر مینماید.
در اینکه سلین آلوده مینویسد، تردیدی نیست اما مگر این آلودگی منجر به بالا آوردن نمیشود؟ و مگر این بالا آوردن منجر به پالایش نمیشود؟ اصلا ادبیات از نظر سلین مگر چیزی به جز لحظه زایمان است؟ چیزی زاییده میشود اوج خونریزی و زندگی، وحشت و زیبایی، لحظه سخت تردید و دودلی (تردید میان درون و بیرون، من و دیگری، زندگی و مرگ) و... آنگاه تولد چیز نو، نوعی بالا آوردنی که همه آلودگیها را پالایش میدهد گویی که تولد بیآلودگی را امکانناپذیر مینماید.
آدمی از نظر سلین بالقوه مجرم است زیرا که از بدو تولد بنا بر سنتهای یهودی و مسیحی نیازمند آیینهای تطهیر است. سوژه نیاز به تزکیه درون دارد اما از بیرون هم باید پاک شود نظمی نمادین وجود دارد که از همان ابتدا اتوریته خود را بر سوژه بینظم اعمال میکند این نظم در قالب نهادهایی همچون کلیسا، مدرسه، بوروکراسی، نخبگان، روشنفکران و ایدئولوژی و... اعمال میشود. اما این نظم نمادین چیست؟ سازوکاری است که بهمثابه ماشینی بینقص و کامل عمل، حیات و هستی سوژه را چنان تعیین میکند که سوژه قادر به ترک مکانیسم آن نیست به بیانی سادهتر نظم نمادین فرشی را برای سوژه میگستراند که تعیینکننده مسیر حرکت سوژه است اما این فرش در عین حال همهجا صاف و هموار نیست؛ منظور آن چینخوردگیها و ناهمواریهایی است که همچون امری واقعی به سوژه در حال حرکت پشتپا میزند به طوری که وقفهای در حرکت سوژه درحال حرکت بهوجود میآورد تا به آن حد که سوژه روی فرش سکندری میخورد؛ این سکندری گاه همراه با تکانههایی است که منجر به آشوب درون و بالا آوردن بیرون میشود تا به آن حد که تمامی آن نظم عبوس، کامل و بینقص را به تمسخر گرفته و لوده میکند.
در سلین اما تنها این بیرون نیست که میشکند بلکه درون نیز ریزش میکند زیرا با از بین رفتن درون و بیرون سوژه توانایی تشخیص خود و دیگری یا همان درون و بیرون را از دست میدهد. «هنگام خواندن سلین، در نطفه شکننده سوبژکتیویتهمان، جایی که مرزهای فروریختهمان آشکار میشوند، زیر مخروبههای یک قلعه مستحکم، متوقف میشویم، نه درون و نه بیرون، زخمی بیرونی که به درونی منفور بدل میشود، پیکار به گند کشیده میشود و حال آنکه استحکام خانوادگی و اجتماعی، آن نقاب زیبا، در کراهت محبوب گناهی معصومانه خرد میشود. جهانی از مرزها، بالا و پایین رفتنها، هویتهای شکننده و به هم ریخته... سرگردانی سوژه و ابژههایش... در نقطه عطف واقع میان امور اجتماعی و غیراجتماعی... عشق و قتل واقع میشویم.»2
البته که در این سوژه شکننده و مستاصل که حتی توانایی تشخیص خود و دیگری را ندارد، امیدی پا نمیگیرد. در سلین امید وجود ندارد. با خواندن سلین آدمی دوست میدارد که به دوران اولیه گذشته رجعت کند آنجا که نظم سرکوبگر نمادین هنوز مراحل بدوی تثبیت خود را میآغازد، آنجا که آدمی توانایی حکم کردن درباره چیزی و حتی قضاوت درباره اینکه آن چیز ابژه است یا نیست را ندارد آنجا که خودشیفتگی بدوی امکان هر نوع تمایزی را میان من و دیگری از بین میبرد زیرا که سوژه متمرکز شکلنگرفته تا قادر به تشخیص باشد. این آدم بدوی است و زبانی هم که به کار میگیرد، بدوی است زیرا میخواهد آن را از دستبرد نظم نمادین با آن زبان سرتاپا ایدئولوژیکش رهایی بخشد «من همان طوری مینویسم که حس میکنم... ازم خرده میگیرند که بددهنم، زبان بیادبانه دارم... از بیرحمی و خشونت دایمی کتابهایم انتقاد میکنند... چه کنم، این دنیا ذاتش را عوض کند من هم سبکم را عوض میکنم.»3
اکنون شاید بتوان دریافت که چرا سلین به نازیها پیوست؟ برای اینکه او امیدش را از دست داده بود، برای اینکه نیاز به نقطهای متمرکز و پیوسته داشت. او با گسستهای روانی همسو با خردشدگی بالقوه شخصیتیاش به راستی که در آستانه جنون قرار گرفته بود که نیاز به آن داشت تا از ترس مرگ خودکشی کند. «او با ماهیت وهمآور، غیرمتمرکز، تاب نیاوردنی و خوردهشده آثارش که از نظر کریستوا تصویری از خود سلین بود نیاز به یک وزنه تعادل داشت.»4 با این حال این وزنه تعادل به هیچ وجه نازی بودنش را توجیه نمیکند زیرا سلین اساسا با ناامیدیاش نمیتوانست که نازی باشد.
1- مرگ قسطی سلین، ترجمه مهدی سحابی
2- ژولیا کریستوا نوئل مک آفی، ترجمه مهرداد پارسا
3- مرگ قسطی سلین، ترجمه مهدی سحابی
4- ژولیا کریستوا نوئل مک آفی، ترجمه مهرداد پارسا