تنهایی2
مدت ها پیش دوستی به من می گفت حالا که مهرگان را داری به نظرم حال و روزت بهتر است و کم تر احساس تنهایی می کنی ... این را که شنیدم فهمیدم آن دوست معنای تنهایی را نمی داند ...
در پست پیش و حالا من از آن تنهایی حرف می زنم که در میان جمع و دیگران شدیدترین حمله ها را می کند ... آن تنهایی که شان وجودی انسان است و نماد قطعی و بی تردیدش زبان ماست ، نه چیزی شبیه به این که در خانه تنها نشسته باشی و بروی مهمانی تا از تنهایی بدر آیی ... برعکس این ، هر چه به تعداد انسان هایی که در مقابل تو قرار دارند افزوده می شود ، تنهایی تو عمیق تر می شود و خود را تنها تر احساس می کنی ... چون سعی ات برای پیدا کردن " هم زبان " پیشاپیش شکست خورده است به دلایلی که گفته شد ... یکی از تجربه هایی که من مدتی است به آن رسیده ام و فکرم را مشغول کرده این است که بعضی از ما تلاش می کنیم تا در مواجهه با آدم های بیش تری قرار بگیریم بلکه عمق تنهایی مان بیش تر در چشم مان بزند ... این حرف هم مستلزم یک نکته است ؛ انتخاب تنهایی ... نکته ی ظریف و جالبی این جا وجود دارد ؛ اگر انسان ذاتأ تنهاست و راه برون رفتی از آن ندارد (طبق مقدمات این بحث) پس چه طور و میان چه چیزهایی می تواند انتخاب کند !؟
این سئوال را بسیار دوست دارم اما جوابش را بیش تر ؛ وقتی ما تنهایی را انتخاب می کنیم ، انگار که امری عینی ( ابژکتیو) و بیرون از ما می شود ... و ما می توانیم رابطه ای فعال و خلاق با تنهایی خویش برقرار کنیم ... برای نمونه های این گونه رجوع کنید به تاریخ تفکر انسان ها ... هنرمند و فیلسوف و ادیب فرقی نمی کند ، همه از همین قماش اند ...
اما شکل دوم و تنهایی عوامانه آن است که ما تنهایی را انتخاب نمی کنیم و از آن گریزانیم ... اما در واقع گریزی از آن نداریم ! این جا تنهایی درونی(سابژکتیو) می شود و ما از حوزه ی فعالیت به حوزه ی انفال کشیده می شویم ... تنهایی که در مورد اول به خلاقیت منجر می شد این جا به ویران گری می رسد . ویرانی که از فرد و خود شروع می شود و به دیگری انتقال پیدا می کند ... آدمی با چنین مشخصاتی اگر قدرتمند شود سعی اش جز ویرانی و تباهی دنیا چیزی نخواهد بود ...
نکته ی مهمی که در آخر می ماند این است که تنهایی وجودی یک فرد همیشه در بین دو شکلی که گفته شد در نوسان است ... راجع به چرایی اش شاید مفصل بشود گفت اما همین قدر بگویم که من تجربه ی مرگ هدایت را در همین چار چوب تفسیر می کنم ...