بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

تنهایی2

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ب.ظ


مدت ها پیش دوستی به من می گفت حالا که مهرگان را داری به نظرم حال و روزت بهتر است و کم تر احساس تنهایی می کنی ... این را که شنیدم فهمیدم آن دوست معنای تنهایی را نمی داند ...

در پست پیش و حالا من از آن تنهایی حرف می زنم که در میان جمع و دیگران شدیدترین حمله ها را می کند ... آن تنهایی که شان وجودی انسان است و نماد قطعی و بی تردیدش زبان ماست ، نه چیزی شبیه به این که در خانه تنها نشسته باشی و بروی مهمانی تا از تنهایی بدر آیی ... برعکس این ، هر چه به تعداد انسان هایی که در مقابل تو قرار دارند افزوده می شود ، تنهایی تو عمیق تر می شود و خود را تنها تر احساس می کنی ... چون سعی ات برای پیدا کردن " هم زبان " پیشاپیش شکست خورده است به دلایلی که گفته شد ... یکی از تجربه هایی که من مدتی است به آن رسیده ام و فکرم را مشغول کرده این است که بعضی از ما تلاش می کنیم تا در مواجهه با آدم های بیش تری قرار بگیریم بلکه عمق تنهایی مان بیش تر در چشم مان بزند ... این حرف هم مستلزم یک نکته است ؛ انتخاب تنهایی ...  نکته ی ظریف و جالبی این جا وجود دارد ؛ اگر انسان ذاتأ تنهاست و راه برون رفتی از آن ندارد (طبق مقدمات این بحث) پس چه طور و میان چه چیزهایی می تواند انتخاب کند !؟

این سئوال را بسیار دوست دارم اما جوابش را بیش تر ؛ وقتی ما تنهایی را انتخاب می کنیم ، انگار که امری عینی ( ابژکتیو) و بیرون از ما می شود ... و ما می توانیم رابطه ای فعال و خلاق با تنهایی خویش برقرار کنیم ... برای نمونه های این گونه رجوع کنید به تاریخ تفکر انسان ها ... هنرمند و فیلسوف و ادیب فرقی نمی کند ، همه از همین قماش اند ...

اما شکل دوم و تنهایی عوامانه آن است که ما تنهایی را انتخاب نمی کنیم و از آن گریزانیم ... اما در واقع گریزی از آن نداریم ! این جا تنهایی درونی(سابژکتیو) می شود و ما از حوزه ی فعالیت به حوزه ی انفال کشیده می شویم ... تنهایی که در مورد اول به خلاقیت منجر می شد این جا به ویران گری می رسد . ویرانی که از فرد و خود شروع می شود و به دیگری انتقال پیدا می کند ... آدمی با چنین مشخصاتی اگر قدرتمند شود سعی اش جز ویرانی و تباهی دنیا چیزی نخواهد بود ...

نکته ی مهمی که در آخر می ماند این است که تنهایی وجودی یک فرد همیشه در بین دو شکلی که گفته شد در نوسان است ... راجع به چرایی اش شاید مفصل بشود گفت اما همین قدر بگویم که من تجربه ی مرگ هدایت را در همین چار چوب تفسیر می کنم ...


۹۴/۰۸/۱۰
حمیدرضا منایی

درباره ی انسان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی