کتاب دلواپسی / فرناندو پسوآ
مدتی است وقتی می روم سمت کتاب خانه دست و دلم به برداشتن هیچ کتابی نمی رود ... دو سه کتابی هم که دستم هست همین طور نیمه کاره مانده است . جان می کنم تا دو صفحه اش را بخوانم ... پدر یکی از دوستان سال ها پیش حرفی زد که تا همین حالا در گوشم صدا می کند ... می گفت : هر چیزی منتظر وقت خودش است و اگر وقتش نشود اتفاق نخواهد افتاد ... این حرف روایت عامیانه اما کاربردی مسأله است . به زبانی دیگر این همان هم زمانی یونگ است یا آن چه مولانا می گوید :
تشنه گان گر آب جویند اندر جهان
آب جوید هم به عالم تشنه گان
این که الگوی ذهنی یک نفر در زمان و مکانی خاص با جهان عینی مطابقت پیدا کند اتفاق قشنگی است ...فکر کن توی ذهنت یک لیوان آب می خواهی و همان وقت کسی دستت می دهد . این جور وقت ها آدم با خودش می گوید ؛ فلان چیز بد جوری به دلم چسبید ... لذت عجیبی دارد این حال ...
کتاب و منابع موسیقیایی (مثل سی دی و نوار و...) از جمله چیزهایی هستند که شب باید کنار سرت باشد تا بخوابی ... هیچ نوع بخشش و دست و دل بازی حتی برای قرض دادن در این جا روا نیست ... یکهو می بینی شبی ، نصف شبی ، دم ظهری یاد چیزی در یک کتاب افتادی مثلأ ... می روی سمت کتاب خانه ... میان راه یادت می افتد داده ای به فلانی ... حالا بیا و درستش کن ...
متأسفانه من این اخلاق زشت و زننده ی قرض دادن منابع ام را به دیگران از دست نمی دهم ... هر چه هم روی خودم کار می کنم فایده ندارد ... درست بشو نیستم . هزار بار چوبش را خورده ام ! این مورد آخر حسابی حالم را گرفت ... در تمام این مدت وقتی می روم سمت کتاب ها دستم دنبال کتاب دلواپسی می گردد ... به زمان دوباره خواندنش رسیده ام اما نیست ... یک سال است که امانت داده ام به یک دوست ! و حالا مانده ام در خماری اش ... بگذریم ...
کتاب دلواپسی شاه کار فرناندو پسوآ به نظرم از جمله آثاری بود که در جامعه ی کتاب خوان خوب دیده نشد یا دست کم دیر جا افتاد ... کتاب در ظاهر یادداشت های روزانه ی یک کمک حساب دار است اما در پشت این ، کنکاشی عجیب است در عمق وجود انسان به خصوص نیمه ی خالی و تاریک هستی اش ... عمده ترین مفاهیمی که در کتاب از آن گفته می شود تنهایی است و دلواپسی ناشی از آن ... خواندن این کار هم دشوار است ؛ اول این که بر قرار کردن ارتباط با کار به سختی صورت می گیرد . مفاهیم پیچیده ای در کوتاه ترین شکل ممکن و به صورت یادداشت روزانه ارائه شده و دیگر نگاه نویسنده به دنیا زندگی است که آدم را چپ و راست می کند ...
به هر حال اگر کسی خواست کتابی بخواند که بعد از پایان ،
آن آدم اول نباشد ، اگر کسی خواست صدای خرد شدن درونش را خوب و رسا بشنود ،
اگر کسی خواست دستی دستی خودش را له کند و با دست خودش کنده ی خودش را
بکشد ، برود کتاب دلواپسی اثر فرناندو پسوآ را با ترجمه ی نه چندان خوب
جاهد جهانشاهی از نشر نگاه بخواند ... این از جمله کارهایی است که از نان
شب واجب تر است ...
پا نوشت : وقتی یادداشت بالا را نوشتم جاهد جهانشاهی ، مترجم کتاب ، زنده بود . حالا دیگر نیست ... روانش قرین آرامش جاودان