بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

به یاد حاج قربان سلیمانی

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۵۶ ق.ظ


اردیبهشت 73 / مکان سنگان ، آخرین روستای مرزی ایران و افغانستان / ساعت 4 بعد از ظهر ...

حیران ایستاده ام میان میدان روستا ... تک و توک آدم هایی که می گذرند چپ چپ نگاه می کنند ... مثل یک وصله ی ناجور چسبیده ام آن وسط ... می روم داخل قهوه خانه ... سر صحبت با یک سرباز وظیفه باز می شود ... بچه ی قوچان است ... می گوید : شاگرد حاج قربانم ... نمی شناسمش ! طرف حسابی جا می خورد ... تا تربت جام باهم برمی گردیم ... اصرار می کند که برویم قوچان ... دعوتم می کند خانه شان ... با ذوق می گوید : می برمت پیش حاج قربان ... نمی دانم از چه کسی حرف می زند!  برای همیشه از هم جدا می شویم ...

شهریور 86 / مکان بازار تجریش / به واسطه ی کسی یکی از شاگردان حاج قربان را پیدا کرده ام ... با هم قدم می زنیم ... می گویم می خواهم بیایم حاج قربان را ببینم اما می ترسم تحویل نگیرد ! ریش خندم می کند و می گوید : نمی شناسی حاج قربان را ! قرار می گذاریم برای اردیبشت سال بعد ...

21 دی همان سال / مکان میدان نوبنیاد / استثنأ رادیو را روشن می کنم ... اولین و آخرین خبری که می شنوم این است : حاج قربان سلیمانی ، آخرین بخشی بزرگ خراسان درگذشت ... افسوس ...



۹۴/۰۸/۰۵
حمیدرضا منایی

درباره ی موسیقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی