بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه


این مطلب حاشیه ای است بر شعر درودگران پگاه از سهراب سپهری ، به یادش ...

پنجره را به پهنای جهان می‌گشایم
جاده تهی است،
درخت گرانبار شب است، نمی‌لرزد
آب از رفتن خسته است، تو نیستی نوسان نیست.
تو نیستی و تپیدن گردابی است.
تو نیستی و غریو کوه‌ها گویا نیست و دره‌ها ناخواناست
می‌آیی: شب از چهره‌ها برمی‌خیزد و راز از هستی می‌پرد
می‌روی: چمن تاریک می‌شود، جوشش چشمه می‌شکند
چشمانت را می‌بندی ابهام به علف می‌پیچد
سیمای تو می‌وزد و آب بیدار می‌شود
می‌گذری و آیینه نفس می‌کشد
جاده تلخی است
تو بر نخواهی گشت و چشمم به راه تو نیست
پگاه دروگران از جاده رو به رو سر می‌رسند
رسیدگی خوشه‌هایم را به رویا دیده‌اند.

درودگران پگاه / آوار آفتاب / هشت کتاب

***

1- سال ها سئوالی در ذهنم بود و جوابی برای آن پیدا نمی کردم ... سئوال این بود ؛ در غیاب معنویت و دین ( خدا ) که پایه های فرا زمینی اخلاق اند ، عمل اخلاقی مبتنی بر کدام ارزش و تعهد خواهد بود ؟ ... یا ؛ ارزش عمل اخلاقی از کجا و چگونه باید تأمین شود ؟ وقتی انسان می داند زندگی همین است و پشت آن می تواند چیزی نباشد و قرار نیست انسان در مقابل کسی پاسخگو باشد ، ضرورت انجام عمل اخلاقی در چیست ؟

بسیاری از فلسفه های اخلاق " تکلیف ناشی از وجدان "را برای جواب این سئوال مطرح می کنند . اما دست کم بنا بر تجربه ی زیسته ، این جواب برای عمل اخلاقی ضمانت اجرایی ندارد . وجدان نیز چون معنویت امری فراعینی است و به صرف اعتقاد و اعتماد به آن نمی توان انتظار عمل اخلاقی داشت . بیش تر وقت ها ترس از مجازات قانونی و عرفی تأثیر گذارتر از وجدان عمل می کنند و در نهایت وجدان واژه ای در حاشیه می شود که کفایت انجام عمل اخلاقی را با ترفندهای مذهبی و عرفی از دست داده است .

طیف دیگری از جواب ها در دوره ی مدرن ، بر پایه ی " آن چه بر خود نمی پسندی بر کس مپسند " استوار است . اما این گزاره در نهایت به اخلاقی سود گرا و منفعت طلبانه منجر می شود که در عمق خود چیزی جز تنهایی انسان به دنبال ندارد .

به هر حال ، یک روز چشم باز کردم و دیدم با چنین نگرش هایی نمی شود اخلاق انسانی را ، تنهایی و اضطرابش را و حتی گرگ صفتی اش را تفسیر کرد . دیدم مهم نیست که یک "من" چه قدر توانایی اخلاقی زندگی کردن و خوب بودن داشته باشد ... با چنین پایه های اخلاقی هیچ ضمانتی برای جاری بودن کنش ها از مجرای خیر وجود ندارد ... ساده بگویم ، خیلی وقت ها کسی به من بدی می کند اما خودش از بدی رفتارش آگاه نیست و هیچ وقت هم نمی فهمد ...

حدود دو سال پیش کتاب ایمان یا بی ایمانی ؟ به دستم رسید (1). خواندن این کتاب آخرین قطعه ی پازلی بود که اجزاء از هم گسیخته ی مفاهیم ذهنی ام را سامان داد . در آخرین بخش کتاب امبرتو اکو به سئوال اسقف مارتینی درباره ی منشأ اخلاق سکولار جواب می دهد و " تو " را به عنوان ارزش انجام عمل و تعهد اخلاقی معرفی می کند . این جواب اکو آن قدر که رک و بی حاشیه است ، جدید نیست (2).

تو در جهان عینی و ذهنی نقطه ی تمرکز من است . هیچ کنش و واکنشی برای من جدای از دیگری یا تو معنا نخواهد داشت . ویا اصولأ امکان پذیر نیست . حالا این که "تو " چیست یا چه کسی است ، جواب ها متفاوت اند . برای نمونه مارتین بوبر دامنه ی این تو را بسیار گسترده می گیرد . به نظر او تو می تواند یک گل سرخ باشد یا یک انسان یا خدا ... آن چه من این جا در نظر دارم صرف حضور در برابر دیگری است . دیگری که مهم ترین ویژگی اش حضور مدام است . این حضور شکل انتزاعی اش به گفتگوهای ذهنی می رسد و شکل بیرونی اش ، نقطه ای قابل اتکا در جهان و هستی است .(امتداد من )

انسان به عنوان تنها موجودی که وجودش " در ارتباط به ... " یا " در نسبت به ... " شکل و معنا پیدا می کند ، دارای کنش گری و کنش پذیری است . حضور انسان در هستی ، حضوری مونولوگ وار ( تک گویانه ) نیست (3) . موجودیت انسان بر اساس دیالوگ و گفتگوست که شکل می گیرد . این شکل و معنا آن چنان مهم است که می توان آن را با بودن و شدن انسان مساوی دانست . از آن جا که هر دیالوگی دارای دو سو یه است این " در نسبت به ..." برای هر "من" یک شکل وجودی بیش تر ندارد که آن هم چیزی جز " تو" نیست . گفتگو هیچ گاه با شخص غائب (او) امکان پذیر نیست(4) . (روشن است که منظور از غیبت عدم حضور فیزیکی و مادی نیست ) نکته ی قابل توجه این است که منظور از دیالوگ (ذهنی و بیرونی ) صرف استفاده از واژگان و کلمات نیست ، هر چند می تواند آن را هم شامل شود . این شکل از دیالوگ داد و ستدی است که من و تو برقرار می کنند اما در اصل هدف آن هستی و وجود انسان است . به زبانی ساده تر ، گفتگویی که بین من و تو شکل می گیرد به دو مفهوم اساسی و محوری انسان و هستی و نسبت این دو گسترش می یابد .
***
3- واژه ی ترکیبی سرگردان از دو بخش سر + گردان تشکیل شده است . سر در این ترکیب و ترکیب دیگری چون سرگشته ، شاید اشاره ای است به تفکر که نسبتی تام و تمام با سر و چشم و مغز دارد . با این نگاه این واژه شکلی دیگر پیدا می کند : تفکری (سری) که مدام می گردد ... هراسان نگاهش دنبال چیزی می گردد و پیدا نمی کند ... آن قدر که دلشوره و سرگیجه و تهوع ، در پی آن حتمی است . این گردش مدام ، ناشی از پیدا نکردن ابژه یا متعلق فکر است یا همان تو .

سرگردانی را من پایه و صفت اصلی من بی تو می گیرم . اما این واژه در دل خود آبستن دو مفهوم مهم واساسی آواره و پریشان است .

در بسط واژگانی آواره این مفاهیم نهفته است : بی خانه مان ، در به در ، گم گشته ، فراری ، خانه به دوش ، هر جایی ، دوره گرد ، ولگرد و ... عمده ترین مفهوم نهفته در آوارگی ، عدم سکنی است (5).

هم چنین در بسط واژگانی پریشان با این مفاهیم رو به رو ایم : مضطرب ، هراسیده ، ژولیده ، آشفته ، خشمگین ، سرآسیمه / آسیمه سر ، شوریده ، بی تاب ، پراکنده ، بی خود گردیده و ... در تأویل برای درک روشن تر می توان این واژه را به دو بخش تقسیم کرد  ؛ پریش + آن ... و آن را به معنای این لحظه و حال می گیرم . حال و حالایی که در آن زندگی می کنیم ...

به گمانم ، سرگردانی ، آوارگی و پریشانی سه ضلع مثلث من تنها یا همان من بی توست . وقتی یک من ، تو (ابژه ) را در مقابل خود نمی بیند ، یا تویی که پیش روش بوده است به هر دلیلی فرو می ریزد ، مجموعه ای از ارزش ها و شیوه های زندگی به همراه آن از بین خواهد رفت . اما خودآگاهی فرد به موجودیت خود باقی می ماند . همین خود آگاهی در کارکردی معکوس شروع به از بین بردن ارزش های پیشین می کند . این جا نقطه ی آغاز و عزیمت گاه نهلیسم است . وقتی که گذشت روزها چیزی جز تکرار نکبت ها و دلتنگی ها نیست و همه ی روزها در ویژگی پریشانی مشترکند و امتداد می یابند ...
***
4-همان طور که گفته شد این که تو چیست یا کیست یا برای یک من چه ارزش هایی را به دنبال می آورد ، جواب ها متفاوت اند . اما گفتن دو نکته ضروری است ؛ در رابطه ی من و تو ، من در خود آگاه خویش من است ، اما در نسبت به خود آگاهی دیگری توست ... و دیگر این که بنابر اعتقادم ، به تویی ملموس و دست یافتنی نظر دارم . آن قدر ملموس که وقتی دست دراز می کنی حضورش را با حس لامسه ، بوش را با بویایی و طعمش را با زبان بچشی ... پیرو همین نگاه به سه شکل و ساحت از حضور من در مقابل می توان اشاره کرد ؛

1) مفهوم قبله در ادیان سامی (1) و به خصوص اسلام ، مفهومی است که به رابطه ی من و تو در لایه های درونی خود اشاره دارد . تمام کارکردهای درونی و بیرونی قبله به معنای توست . مثل سرگردان نبودن و جهت داشتن ... خود کعبه ، عینیت مفهومی مجرد و انتزاعی به نام خداست که مومنان به حضورش می رسند .

2) صاحبان آژانس ها وقتی می خواهند راننده استخدام کنند در آگهی می نویسند ؛ به تعدادی راننده ی متأهل نیازمندیم !

در برخورد اول با این جمله ، صاحب آژانس به رعایت ارزش ها از طرف رانندگان اشاره می کند . با این فرض که هر آدم متأهلی در برابر یک تو قرار دارد و از همین رو ملزم به پذیرش ارزش هاست . ( دست کم در چارچوبی که ما در جامعه ی خودمان می شناسیم ) اما لزومأ هر تأهلی به معنای تعهد حضور من در برابر تو نیست . کم پیش می آید کسی با ازدواج در برابر توی وجودش قرار بگیرد ... از طرف دیگر اگر یک رابطه ی تأهلی به رابطه ی من و تو بینجامد ، لزومأ اخلاق ( قالب رفتار ) رابطه شان با آن چه در یک جامعه معیار است ، یکی نخواهد بود .(۲)

3) هیچ مصداق و مفهومی در ادبیات و عرفان ایرانی به قدرت تو نیست . اگر تو را از این دو حوزه بگیریم چیزی از آن ها باقی نمی ماند . این حجم عظیم معرفت دورادور تو شکل گرفته است . کم تر شعری از شاعران گذشته - و حتی حال - می توان پیدا کرد که در وصف او باشد . این حضور قدرتمند تو را هم در دو حوزه می توان پی گرفت ؛ 1) شکل فرمی اثر که شامل همه ی مواردی است که متن خطاب به تو گفته می شود ... چیزی مثل ؛

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی رود (مولانا)

2) سلوک زیستی صاحبان آن متون ... برای نمونه نگاه کنید به تجربه ی ابن عربی ... پشت فصوص الحکم و فتوحات مکیه و ... دختری است که تاریخ او را به نام دختر نظام می شناسد ... هم چنین تجربه های مولانا که شاید از ناب ترین تجربه های حضور من در مقابل تو - توهاست ... کسی که یک لحظه از حضور در مقابل تو ، به حضور در مقابل او رضایت نداد ....


پانوشت ها :
(1) کتاب ایمان یا بی ایمانی ؟ شامل نامه نگاری های امبرتو اکو با اسقف مارتینی کاتولیک است . عمده ی بحث ها بر محور اخلاق و باور به دین می چرخد .

(2) پیش از اکو کسانی دیگر از جمله میخاییل باختین ، گابریل مارسل و گسترده تر از همه مارتین بوبر به این مفهوم پرداخته اند . به نظر من دامنه ی این بحث را تا آراء سقراط و افلاطون و شیوه ی ماماییک می توان پی گرفت .

(3) حضور مونولوگ وار ، چیزی مثل انسان در خلأ بوعلی یا من استعلایی دکارت

(4) تفاوت تجربه های معنوی برای یک عارف و آدمی عادی همین جاست . عارف معتقد است که در حضور خداست ... خدایی که از پرده ی غیب بیرون آمده و دیگر او نیست بلکه تو است . ولی در تجربه های معنوی عوامانه خدا همواره او ست ...
(5) هایدیگر در مقاله ی ساختن ، سکنی گزیدن ، اندیشیدن ، تفکر و اندیشه را منوط و وابسته به سکنی داشتن در جایی مثل یک خانه می کند. اما به گمان روی دیگر این سکه ، سکنی و حضور در مقابل دیگری - توست .


۹۴/۰۸/۰۴
حمیدرضا منایی

درباره ی شعر

من و تو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی