.
امیر جان ؛
داشتم به این فکر می کردم که ؛ انٌ الانسان لفی خسر ... این حرف برای من یعنی ؛ هر طرف زندگی را که بگیری از ده طرف دیگرش در می رود . هیچ وقت جمعیت خاطری پیدا نمی شود که در پس آن آسایش و زندگی جفت هم شوند . حالا اصلأ بیا و بگو این همنشینی شدنی است ... باشد ، قبول ... ولی می دانم که می دانی بعضی از ما توانایی جمع این دو را نداریم یا اگر داشته باشیم ، برای مان جمع مبارک و فرخنده ای نیست ... کنج عافیت آدم خودش را می طلبد . آدمی می خواهد که نبیند ، نشنود و فکر نکند ... بگذار از این هم بروم جلوتر ؛ برای بعضی ها عصیان ، عین ذات زندگی است ... عین صلاح و رستگاری ... عافیت سوزی ، ابراهیم وار به آتش وجود زدن ، انتخاب ناگزیر است ... تنها راهی که شاید از تهی اطراف می رهاندمان ... و این گونه است که لحظه ای احساس می کنیم اندکی از جای مان تکان خورده ایم ... عطار روایتی دارد از مجلس وعظ بایزید ... می گوید آن قدر آدم آمده بود که جای سوزن انداختن نبود ... موذنی می رود سر منبر و می گوید : هر کس هر کجا هست قدمی به جلو بردارد تا جا برای آنانی که از پشت می آیند باز شود ... عطار می گوید با شنیدن این حرف بایزید برمیگردد که برود ... می پرسند کجا ؟... می گوید : تمام آن چه انبیاء و اولیاء می خواستند بگویند این بابا در یک جمله گفت ... گفت هر آن که هستی قدمی به جلو بردار ...
حالا این یک قدم به نظرم چیزی نیست جز بیرون زدن از وضعیت وجودی مان که سلب و ثابت مانده ... و هیچ قدمی ، هیچ پیله شکستنی بدون برهم زدن وضع موجود و پشت بندش ، از بین رفتن راحتی و آسایش زندگی معنا نخواهد داشت ...
حالا مدت هاست که انگشت های ما برای شمردن
کم و کسری های زندگی راحت جواب گو نیست د ... بیا که این بار
باید احکام عافیت سوزی را بشماریم ...