امکان محال ابن الوقتی
مدت هاست که به امکان ابن الوقتی و زندگی در اکنون ، آن گونه که مولانا و حافظ و به خصوص خیام مسأله را طرح می کنند فکر می کنم ... به نظرم می رسد ابن الوقتی بیش تر از آن که نزد این شاعران امری محصل بوده باشد و خود آن گونه زندگی کرده باشند ، خواست و اراده ای بوده که لزومأ امکان تحقق نداشته است ... متفکر حتی به معنای سنتی اش که وجه عرفانی و شاعرانگی اش برجسته تر است ، به واسطه ی عمل فکر کردن ، امکان زندگی در لحظه را ندارد ... متفکر برای درک کلیت و فهم ناچار است جمیع جهات را لحاظ کند و از این رو گذشته و آینده را در خود دارد ، اتفاقی که تباه کننده ی این لحظه است ... از دیگر سو ، به قول پسوآ ، اندیشیدن همه چیز را مکدر می کند *... تفکر یعنی در نظر گرفتن امکانات متعدد برای یک امر یا اتفاق که لزومأ با هم ، هم راستا نیستند و بعضی در تضاد با بعضی دیگر عمل می کنند ... این پیدا شدن امکانات نقیض در یک ذهن دلیل دیگری برای عدم تحقق ابن الوقتی است ... به این دو دلیل می توان حساسیت شاعرانه را که صفت غالب هنرمندان است اضافه کرد که خود تباه کننده ی این لحظه است و معنایی به جز زندگی کردن در امر مخیل یعنی گذشته و آینده ندارد ...
اما امکان زیستن در اکنون یکسره محال نیست ... کسانی که روحیه ی عملگرا دارند ، توان زندگی در حال را دارند ... پسوآ در این باره می گوید : "جهان از آن کسی است که حس نمی کند . پیش شرط اصلی انسان عملی ، فقدان حساسیت است . بهترین خصیصه در زندگی روزمره ، نیروی محرکه ای است که به عمل منتهی می شود ، یعنی اراده راسخ . حال دو چیز به عمل آسیب می رساند - حساسیت و اندیشه ی تحلیلی ، که در نهایت چیزی نیست جز تفکر به اضافه حساسیت { شاعر متفکر ، کسی مثل نیچه } ...کسی که اشتیاق دارد از پیشرفت باز می ماند . انسان اهل عمل جهان بیرونی را منحصرأ به مثابه ماده ی حامل شکل گرفته می نگرد ... برترین نمونه ی انسان عملی ، افسر ستاد ارتش است چرا که در او تمرکز بیرونی رفتار با تأثیری وسیع متشکل می شود - زندگی جنگ است ، و همین نبرد ، برابرِ نهاد زندگی است . اما اکنون افسر ستاد ارتش انسانی است که با زندگی انسان ها چون شطرنج باز با مهره ها بازی می کند . چه بر سر افسر ستاد ارتش می آمد اگر می اندیشید که هر حرکت او ، برای هزار خانواده تیرگی به ارمغان می آورد و قلب سه هزار نفر را رنجور می سازد ؟ این جهان چه می شد اگر ما انسان تر می بودیم ؟ اگر انسان واقعأ حس می کرد ، هیچ تمدنی پا نمی گرفت ... هر انسان اهل عمل بر مبنای وجودی خود سر زنده و خوشبین است . چرا که ، هر کس که حس نکند خوشبخت است ... " **
پسوآ هم با این نگاه دقیق ، همانند استاد و سلف خود خیام ، در زمره ی کسانی است که توانایی زندگی در زمان حال را نداشت و مغلوب هنر و تفکر خود بود ... شاید بی راه نباشد گفتن این حرف که تمام کسانی که به زندگی در زمان حال فکر می کردند ، متفکران یا هنرمندانی بودند که از این ویژگی بهره ای نداشتند و خلأ ناشی از آن زندگی به شکل تفکر و اعتقاد از زبان ایشان جاری شده است ...
* کتاب دلواپسی ص 298
** ایضأ ص 40- 39