بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ


خانه ی همسایه عروسی است ... موسیقی هایی که پخش می کنند پر از عشق و شور است به سبک موسیقی های پاپ و روزمره ... این موسیقی ها جهانی ترسیم می کنند که انگار همه چیز سر جای خود است و تنها کم بود آن شبه عشق میان دو نفر یا همان عروس و داماد است ... اما وجه مغفول و پر رنگ تر زندگی ، دست کم برای ما که در ایران زندگی می کنیم ، تکرار کسالت آور روزهاست ... و یا به قول سهراب ؛ دست هایی که پر از بیهودگی جست و جوهاست ...
این شکل از موسیقی ها و شادی ها با این مایه ، خواست حداکثری اما بی پشتوانه است از شادی و چنگ زدن به زندگی ... اما اگر کسی بپرسد پشتوانه شادی چه می تواند باشد ، جواب من این است ؛ ناامیدی و حیرت ... مشکل آن جاست که معمولا آدم ها سمت دیگر زندگی را که همان محنت ها و تکرارها و کسالت ها است نمی بیند و فقط به روی زیبای زندگی دل خوش می کند ... عروس و داماد مورد نظر ما احتمالا نمی دانند از فردا روز زندگی ، وقتی یک انگشت عسل قصه تمام شد ، مابقی اش روزمرگی ها و تکرارها و کسالت های بی پایانی است که معمولا عفونت می کند و زندگی را به مسیرهایی دیگری که نقض کننده شادی امشب شان است ، می برد ... زور روزمرگی ها همیشه بیش تر از ماست ، آن قدر که به راحتی انسان ها میان تار و پودش اسیر می شوند و به مرور اثری از آدمی باقی نمی گذارد ... نمی دانم کجا می خواندم که می گفت ؛ حتی شکارچی شیر بعد از دومین شکار ، دیگر نکته ی جذابی در ماجرا پیدا نمی کند ! در این میان تنها کسانی که در شکل درونی به نو شدن اندیشه و نگاه می پردازند از این اتفاق جان به در می برند ... همین ها هستند که در لحظه می توانند و مستحق اند که به خواست حداکثری از زندگی برسند( چون فقط همین لحظه را دارند ) و احیانأ از عمق جان نعره ی مستانه بر سر پوچی پس و پیش بکشند ...
پانوشت : این جا انگار دو بلند گو گذاشته اند بیخ گوش من ... خدا کند عروس و داماد زودتر بروند و به حجله شان برسند ! من یک ساعت دیگر باید کارم را شروع کنم !


۹۴/۰۶/۰۶
حمیدرضا منایی

نظر بازی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی