.
خانه ی همسایه عروسی است ... موسیقی هایی که پخش می کنند پر از عشق و شور
است به سبک موسیقی های پاپ و روزمره ... این موسیقی ها جهانی ترسیم می کنند
که انگار همه چیز سر جای خود است و تنها کم بود آن شبه عشق میان دو نفر یا
همان عروس و داماد است ... اما وجه مغفول و پر رنگ تر زندگی ، دست کم برای
ما که در ایران زندگی می کنیم ، تکرار کسالت آور روزهاست ... و یا به قول
سهراب ؛ دست هایی که پر از بیهودگی جست و جوهاست ...
این شکل از موسیقی ها و شادی ها با این مایه ، خواست حداکثری اما بی پشتوانه
است از شادی و چنگ زدن به زندگی ... اما اگر کسی بپرسد پشتوانه شادی چه می
تواند باشد ، جواب من این است ؛ ناامیدی و حیرت ... مشکل آن جاست که
معمولا آدم ها سمت دیگر زندگی را که همان محنت ها و تکرارها و کسالت ها است
نمی بیند و فقط به روی زیبای زندگی دل خوش می کند ... عروس و داماد مورد
نظر ما احتمالا نمی دانند از فردا روز زندگی ، وقتی یک انگشت عسل قصه تمام
شد ، مابقی اش روزمرگی ها و تکرارها و کسالت های بی پایانی است که معمولا
عفونت می کند و زندگی را به مسیرهایی دیگری که نقض کننده شادی امشب شان است
، می برد ... زور روزمرگی ها همیشه بیش تر از ماست ، آن قدر که به راحتی
انسان ها میان تار و پودش اسیر می شوند و به مرور اثری از آدمی باقی نمی
گذارد ... نمی دانم کجا می خواندم که می گفت ؛ حتی شکارچی شیر بعد از دومین
شکار ، دیگر نکته ی جذابی در ماجرا پیدا نمی کند ! در این میان تنها کسانی
که در شکل درونی به نو شدن اندیشه و نگاه می پردازند از این اتفاق جان به
در می برند ... همین ها هستند که در لحظه می توانند و مستحق اند که به
خواست حداکثری از زندگی برسند( چون فقط همین لحظه را دارند ) و احیانأ از
عمق جان نعره ی مستانه بر سر پوچی پس و پیش بکشند ...
پانوشت : این جا
انگار دو بلند گو گذاشته اند بیخ گوش من ... خدا کند عروس و داماد زودتر
بروند و به حجله شان برسند ! من یک ساعت دیگر باید کارم را شروع کنم !