.
عقل را من آزمودم هم بسی / زین سپس جویم جنون را مغرسی
این بیت را می خواندم که یاد مطلبی افتادم ، به نظرم در چهار مقاله ی عروضی آمده باشد ... عروضی در فصل طبیب ماهر حکایتی نقل می کند از شیوه ای متفاوت در درمان ... در طب ( به خصوص طب قدیم و طب کل نگر ) هر چیزی را به ضد خود درمان می کنند ... مثلا اگر کسی در اثر سردی دل درد دارد ، گرمی می خورانندش که ضد سردی است و متعادل کننده اش ... عروضی (!؟) می گوید طبیبی در درمان بیماری اسهال درمانده بود و هر چه به ضد درمان می کرد حال بیمار بدتر می شد ... بعد از این تصمیم گرفت به بیمار مسهل بدهد و بر شدت دفع بیفزاید ... اتفاقأ این شیوه جواب داد و بیمار بهبود یافت ...
نتیجه ی این حکایت این است که خیلی از مسائل با شیوه ی های شناخته شده و البته معقول حل نمی شود ... متأسفانه زندگی شبیه بازی شطرنج نیست که صرف اندیشه و عقلانیت راه گشا باشد ، زندگی شبیه نرد است که هزار و یک عامل خارج از توانایی های ما بر بازی مان تأثیر می گذارد ... بیت یاد شده از مولانا هم دربردارنده ی همین معنی است ؛ آدمی که بارها با استفاده از عقلانیت شکست خورده است و خواسته مسائل را از مجاری شناخته شده ( درمان به ضد ) حل کند اما موفق نشده ، به عنوان تیر آخر به سمت آن چیزی میل می کند که از آن گریزان و فرار است و آن را عامل بیماری خود می داند ... این حرف مثل این است که کسی بگوید سوختگی را با دوباره سوختن درمان می کنیم و جای داغ را با داغی دیگر ...