بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

اندر حکایت شیوه های عاشقی 5

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ب.ظ


پرسش ناگزیری درباره مولانا وجود دارد که چرا او این چنین سیالیتی در عاشقی دارد و چرا از فرد ، حتی کسی مثل شمس ، می گذرد و به یک حضور قانع نمی شود !؟

اول این که مولانا و اصولأ بسیاری از عرفای جهان اسلام تحت تأثیر فلسف - عرفان فلوطین به "خلق مدام" اعتقاد داشتند ... این که عالم هر ساعت و لحظه نو می شود ؛

هر نفس نو می شود دنیا و مت / بی خبر از نو شدن اندر بقا

عمر چون جو نو نو می رسد / بی تباتی می نماید در جسد

بر این اساس هیچ لحظه ای از آفرینشی تازه خالی نیست و این سیری است که تا بی نهایت ادامه دارد ... از طرف دیگر وقتی ما این تازگی را در آفرینش درک می کنیم نباید که تن به آن چه کهنه است بدهیم ... سراسر مثنوی و دیوان شمس پر است از مفاهیم و ستایش نو شدگی و تقبیح کهنه خواهی و گند خواری ؛

عنکبوتان مگس غدید کنند / عارفان هر دمی دو عید کنند

همچنین مولانا بر طبق سنت ادبی - عرفانی ایرانی آدمی ابن الوقت است ، یعنی کسی که قدر حال را می داند و هم چون خیام چنگ به لحظه اش می زند ؛

صوفی ابن الوقت باشد ای عزیز / نیست فردا گفتن از شرط طریق

تو مگر خود مرد صوفی نیستی/ هست را نسیه خیزد از نیستی

به این ها می توان این را اضافه کرد که موتور حرکت مولانا در زندگی و شیوه ی سلوکش بر مبنای عشق است و برای همین نمی تواند کهنه گی و مشمول زمان شدن و فرسایش و روزمرگی را در عاشقی بپذیرد ... عاشقی های این چنین ، یعنی وقتی سوژه خود عشق باشد به جای یک فرد ، دائمأ به خون تازه برای حرکت نیازمند است ...

مولانا در عشق ورزی و تجربه های انسانی و بیان دراماتیک آن ، حتی فارغ از سلوک معنوی و جنبه های عرفانی ، آدم نخبه ای است آن چنان که خود به این بینش ظریف و توانایی شگفت انگیز ، بیش از همه آگاه است ... در توصیف حالش همین بیت که انگار در ستایش خود می گوید بس است که ؛

آن که او هشیار خود تند است و مست / چون بود ، چون او قدح گیرد به دست ؟


۹۴/۰۵/۰۵
حمیدرضا منایی

من و تو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی