.
یکی از بلایای فلسفه در ایران نبود بستر تاریخی فهم اصطلاحات است ... گرایش
هایی مثل فمنیسم ، ایده آلیسم ، رئالیسم و یا هزارن واژه ی دیگر شبیه این
ها ، یک شبه وارد زبان فارسی شده اند بی آن که به این نکته ی مهم توجه شود
که هر کدام از این مفاهیم در یک جریان طولانی و ضرورت تاریخی شکل گرفته
اند و صرف ترجمه و وارد شدن به زبان دیگر به معنای فهم این ها نیست ...
در ادبیات داستانی البته وضع فاجعه بار تر از آن است که در فلسفه رخ می دهد ... انبوه کتاب هایی که در نقد یا تئوری داستان ترجمه
شده اند ( تازه اگر ترجمه ها دقیق بوده باشند و نه من در آوردی که امکان
دقت در ترجمه در ایران تقریبأ نردیک هیچ است ) ما را در مقابل اصطلاحات و
شیوه هایی قرار داده که از ریشه و زمینه ی شکل گیری آن ها هیچ اطلاعی
نداریم یا اگر داشته باشیم ، اطلاعاتی انتزاعی داریم که کار فیزیکی و مسنمر
روی آن انجام نشده است ... در این میان آن چه قصه را دردناک تر ( و همچنین
خنده دار تر) می کند تلاش بعضی هاست برای زور چپان کردن این اصطلاحات و
مفاهیم در دل داستان که نتیجه اش چیزی نیست جز فرانکشتاینی که طاقت تحمل
دیدن روی خود را ندارد و البته به کثافت کشیدن داستان و شعور مخاطب و پایین
آوردن تیراژ تا 400 نسخه ...
پانوشت : از زمانی که در دبیرستان وارد
رشته علوم انسانی شدم تا همین حالا یک سئوال همیشه آزارم داده است که چرا
در همه ی دنیا تیز هوش ترین آدم ها جذب رشته های علوم انسانی می شوند و در
ایران خنگ ترین آدم ها و آنانی که از همه جا رانده و مانده اند !؟ در
دانشگاه کسانی که هیچ رشته ای قبول نمی شدند می آمدند فلسفه می خواندند !
در این سال ها در حوزه ی داستان هم با همین مساله روبه رو بوده ام ؛ طرف نه
تجربه ی زندگی دارد نه دانش درست و نه حتی کون روزی هشت ساعت یک جا نشستن و
کار کردن ، به صرف این که انشاء اش خوب بوده و احساس کرده باید داستان
بنویسد ، شده نویسنده ... بگذریم از آن ها که به واسطه ی داستان بقالی باز
کرده اند و جهل فروش اند یا آنانی که جای دیگری برای دختر بازی و شهرت طلبی
ندارند ... طفل یتیم و بی کس و کاری است علوم انسانی در ایران ...