.
بدترین و راست ترین خبر را در تاریخ تفکر شوپنهاور برای بشر آورد که بن
مایه ی زندگی انسان چیز جز رنج نیست ... فکر کنید کسی به بیماری سختی دچار
شده و امکان بهبودش وجود ندارد و پزشک بعد از معاینه در چشمش نگاه کند و آن
چه را در طول معاینه فهمیده به صراحت با بیمار درمیان بگذارد که تو با
تحمل درد و رنج فراوان به زودی خواهی مرد ! در این حالت طبیعی است که بیمار
و اطرافیان او سعی در پوشاندن و لوث کردن حرف آن پزشک خواهند کرد شاید مگر
از درد برخورد زود هنگام بیمار با مرگ کم کنند ... کم اند
آدمیانی که ترجیح شان شنیدن آن تلخ حقیقی است و نه دروغ شیرین ... گزاره ی
مورد نظر شوپنهاور آن چنان تأثیر گذار بود که حتی کسی مثل نیچه از عواقبش
در امان نماند و به مفهوم ابر انسان ، اویی که در فراسوی مرز نیکی و بدی می
زید پناه برد ... در واقع نیچه واکنش خردمندانه و نخبه گرایانه ای بود بر
آن چه شوپنهاور طرح کرد ... فراسوی نیک و بد یا انسانی که فراتر از مرزهای
اخلاقی می زید و در فکر برد و باخت نیست ، واکنشی ناگزیر است بر احوال
انسانی که در رنج می زید و سرانجام او جز مرگ نیست ...
اما آن چه در
برخورد اول با گزاره ی شوپنهاور به دست می آید متفاوت است از بررسی لایه
های عمیق تر آن و شاید در تضاد با آن ؛ انسان در طول زندگی همواره از رنجی
به رنج دیگر در می غلطلد ... بر همین مبنا تفکر اپیکوری شکل می گیرد و خوشی
و شادی می شود نتیجه برطرف شدن یک درد و رنج که مثلا اگر کسی بیمار است و
بیماری اش دوا می شود ، این پروسه ی مداوا شدن و بازیافتن سلامتی عین لذت
است ... این شکل از برخورد ، برخوردی کاملأ سلبی با اصالت خوشی و شادی است
... کسی که گرسنه است و سیر می شود ، در واقع لذتی عمیق تر دارد از کسی که
به صرف مزه ی غذا توجه می کند ...
اما برگردیم به پیر مرد بد عنق و
تلخکام و راست گوی مان ؛ به نظر می رسد مراد از رنج برای شوپنهاور چیزهایی
بیش تر از اتفاقات ناخوشایند روزمره باشد آن چنان که مثلا کسی خاری در
انگشتش فرو رفته یا از بیماری رنج می برد ... بسیاری از رنج ها را انسان ها
آگاهانه انتخاب می کنند و میل به آن از پشتوانه ی طبیعی و غریزی نیرومندی
برخوردار است و پاداش هایی که طبیعت به این رنج کشیدن ها می دهد جایگزین
ندارد ... در این میان به عنوان مثال می توان پروسه ی تولید مثل را در نظر
آورد ؛ انتخاب و به دست آوردن جفت ، دوره ی عاشقی ( شاید این دوره فقط
برای انسان مدرن قابل تطبیق باشد ) شکل جفت گیری و در نهایت تولد نوزاد همه
با درد و رنج همراه است البته درد و رنجی که برای بشر میلی بی پایان به
همراه دارد ... از این می توان فراتر رفت ؛ حتی ارگاسم و ارضاء شدن کاملأ
در چهار چوب یک رنج جسمی معنا می دهد اما آن چنان این رنج خالص است که
انسان از توهم لذت بری ناگزیر است ... تمام ظرافت درک معنای حرف شوپنهاور
به نظرم همین جاست ؛ که انسان چه قدر توانایی دارد به رنج های خالص تری در
زندگی دست یابد ...
پانوشت : چند وقت پیش دوستی می پرسید راه رهایی از این رنج محتوم چیست ؟ گفتم یا خریت ( یعنی احساس و تفکر نداشتن و باری به هر جهت گذراندن) یا عرفان یا فلسفه یا هنر ... راه دیگری وجود ندارد ... حالا این وسط هر کس خودش حساب کند که مال کدام راه است و چه باید بکند ...