.
نظراتی که در بحث سکسیم این روزها مطرح می شود همه در ویژگی روشنفکر نمایی با هم
اشتراک دارند ... این روشنفکری را به معنای رویایی بودن و دور از امر واقع
بودن به کار می برم ... صورت مسأله این است که زن یا مرد کارکردهای مختلفی
دارند که یکی از آن ها سکس است و صرف این کارکرد نباید به امور دیگر تعمیم
پیدا کند ... البته این حرف در شکل ایده آل حرف درستی است اما سئوالی که
در پی آن می آید این است که چند درصد از کل جامعه ی بشری توانایی رعایت
چنین الگویی را دارند !؟ ما می توانیم روی کاغذ و با تئوری
الگوهای زیادی را طرح ریزی کنیم اما از آن سو دامنه ی پذیرش این الگوها از
طرف توده ی مردم را نمی توان نادیده گرفت ... نگاه کنیم به اطراف خودمان ؛
مقدار زیادی از آن چه ما به عنوان عشق و رابطه ی عاشقانه می شناسیم در گیر
و دار همین نوع رابطه تولید می شود ... هیچ رابطه ای بین زن و مرد ( و
تازگی ها در پاره ای از موارد بین هم جنس ها ) از نگاه جنسیتی خارج نیست
... فرقی هم نمی کند در ایران یا خارج از ایران ... زمینه های تاریخی و
فرهنگی بسیار زیادی از این الگو پشتیبانی می کنند ... غیر از این شرایط
فیزیولوژیک و سایکولوژیک آدمی سائق هایی قوی و پایدار در این نگاه و گرایش
به شمار می آیند ... فروید هم مفصل راجع به این گرایش گفته و مقولاتش را
تئوریزه کرده است ... حتی نگاه هایی معنویت گرا مثل اوشو و تانترا در پس
پشت این گرایش حضور فعال دارند ... بی راه نیست اگر بگوییم این نگاه جنسیت
گرا ( در بعد سکسی مساله ) خواستنی ترین و عمیق ترین نگاه برای تمام انسان
ها در تمام طول تاریخ بوده است ... آن چنان که خود زنان ( و مردان ) همواره
در ترویج این نگاه سعی ها کرده و می کنند ...
نکته ی مهم دیگر در این
بحث ، مساله ی تن است ... در نگاه جنسیتی تن به هیچ رو یک ابژه ی محدود
نیست که صرفا در مرزهای طبیعی و فیزیکال خود تمام شود ... این جا تن تبدیل
به سوژه می شود و خواه ناخواه از حد و مرزهای طبیعی خویش می گذرد ... این
خانم داور فوتبال در ایتالیا که از قضا زن زیبایی است ، نمی تواند در چهار
چوب مستطیل سبز به صرف داوری بپردازد فارغ از حواشی جنسیتی آن ... چون
همانطور که گفته شد این جا بدن فقط یک ابژه نیست بلکه این بدن تبدیل به
سوژه شده است ... اگر هم کسی بگوید چرا این اتفاق می افتد جواب خواهد شنید
این کارکرد ذهن انسان است که در همه ی امور میل گذشتن از ابژه و رسیدن به
سوژه را دارد و نه فقط در بحث سکسیم ... اگر ما در شرایطی آرمانی مثلا در
جایی مثل اتوپیای افلاطون زندگی می کردیم ، آری ... می شد کارکردها را از
زمینه ها و بسترهای فرهنگی جدا کرد و بر فرض گفت کارکردهای یک انسان را از
هم جدا کنیم و نگاه مان را در حد ابژه محدود ... اما متاسفانه ما اتوپیایی
نداریم و قرار هم نیست که داشته باشیم ...