.
بیان و روایت ادبیات داستانی در ایران را به سه گونه می توان تقسیم کرد ؛
1) روایت هایی آن گونه که هدایت و علوی و براهنی و تقی مدرسی می نوشتند ،
مبتنی بر زبانی ساده و سرراست ، بدون بی چیدگی های زبانی ...
2) روایت
هایی آن گونه که رضا دانشور و هرمز شهدادی و بهمن فرسی می نوشتند ، مبتنی
بر زبانی تند و تیز و منتقدانه که هدفش غالبأ کشف نیمه ی تاریک هستی و
انسان بود ...
3) روایت هایی آن گونه که ابراهیم گلستان و هوشنگ گلشیری و در ادامه دولت آبادی و ابوتراب خسروی می نویسند که مبتنی است بر زبانی شاعرانه که لزومأ به مفاهیم شاعرانه نمی پردازد و صرف موزون و آهنگین کردن زبان است ...
متاسفانه از سه جریان بالا ، دو گونه ی 1 و 2 در بعد از انقلاب تقریبا از
چرخه ی ادبیات حذف شد و روایت سوم ، تنها روایت قدرتمند باقی ماند ... این
که چرا چنین اتفاقی افتاد دلایل مختلفی دارد اما نتیجه اش زوال ادبیات
داستانی بود و هست ( به خصوص در رمان ) که حالا با آن روبه رو ایم و تبدیل
شدنش به این موجود در حال احتضار که توان سرپا نگه داشتن خود را هم ندارد
چه رسد به خواسته های بزرگی مثل نقد قدرت یا اجتماع ...
الغرض ، رضا
دانشور یکی از ستون های اصلی جریان دوم بود با داستان بلند و فراموش نشدنی
نماز میت ... این اثر بی شک یکی از نوادر آثار داستانی در ایران است که خوب
دیده و شناخته نشد ( یا نگذاشتند که دیده شود ) ...
به هر صورت حالا
دیگر رضا دانشور بین ما نیست و ما دوباره توانستیم به عهد نخبه کشی خود وفا
کنیم و هنرمندی را در انزوا نابود ... روانش قرین آرامش ابدی ...